دقیق یادم نمیاد که داشت به من میگفت یا تو وبش نوشته بود اما حرفاش دقیق یادم نیس ولی منظورش این بود که وقتی آدم دلش میگیره یا از جایی ناراحته ... یا یکی رو میخواد که وقتی ازش پرسید چشه بتونه باهاش حرف بزنه آروم شه ... سبک شه ... اما وقتی اون یه نفرو بین این 7-8 میلیار آدم پیدا میکنی با خودت میگی خب ، از فردا وقتی دلم گرفت وقتی ناراحت بودم وقتی خیلی از این وقتای بی وقت اومد سراغم میزامش جلوم هی میگم تا آروم شم ... اما نمیدونی که اون یه نفرو که پیدا کردی اینقده دوسش داری که حتی دلت نمیاد ناراحتش کنی و بگی دلم گرفته و دوتایی زانوی غم بغل کنین همیشه دلت میخواد بخندونیش و خنده های بلندشو بشنوی . درست شبیه این حرفا و این کلمات شدم ...واون موقع درک نمیکردم که چی میگه اما الان که دلم گرفته حتی نمیتونم بگم بابا من دلم گرفته اما من خنده هاشو بیشتر دوس دارم ... برای همین دارم فکر میکنم برم بلندترین جای ممکن شهر و درست کنار پرت گاه بشینم و پاهامو از بلندی آویزون کنم و دستام رو پشت سرم بزارم زمین وبهشون تکیه کنم و به شهر و آدماش فکر کنم که چقدر از هم دور شدیم