یادمه که تو بلاگفا سر به سر بچه ها میزاشتم و این آبو هم هی میومد ازم غلط املایی میگرفت نکه غلط املایی داشته باشمااااااااااا نه!!!... اشتباه تایپی: دی
در این میان یه نفر هم اضافه شد به اسم آقاقی مهدیان که غلط تایپی گرف:|... خلاصه رفتیم وبش که مشاور بود مطالب مربوط به اعصابو روان که به ما مربوطه نمیشه میزاشت : دی
و خلاصه مشاوره دادن ما هم گل کرده بود برا خودمون شده بودیم اوستایی:))... تا این که گندم رو دیدیم هی تو وب این آقای مهدیان با هم حرف میزدیم ... مثل این که زورمون میمومد بریم وب هم :|... خلاصه من پای شیطون رو شکستم رفتم بله گندم نگو گَنده دماغ بگو به همین برکت مودم قسم: دی
خلاصه تو این وسط مسطا سونامی اومد و همو گم کردیم و بعدا پیدا کردیم و دیدیم گندم سمنو به دست شهرو دنبالمون میگرده :|... تازه میخواست سمنو بدم دوست شه باهام اما من زیر بار دوستی با رشوه نرفتم از بس دلم پاکه :|... اما هدفم از گفتن همه اینا اینه که بگم گندم بانو مگه میشه دوستایی مثل تو رو فراموش کنم وقتی اون همه سر به سرتون میزاشتم اما خب ... زمانه میگیرده و آدما رو بدون این که بخوان تغییر میده ... بدون این که بخوان میبینن شدن یکی که خودشونم نمیشناسن کیه :)
+ میشه به همون خدایی که گفتی هوامو داشته باشه بگی .... نه هیچی شاید یه روز خدا رو دیدم و خودم گفتم