دلツ

دلツ

اینجا زمین است رسم آدم هایش عجیب است!
اینجا گم که مى شوى
به جاى اینکه دنبالت بگردند فراموشت مى کنند.
:)

لوگوي وبلاگ دل

هر بار زنگ میزنم و میگم که رمز عبور غیر فعال شده و میپرسه که ...آخرین بار کی وارد سامانه شدی و میگم دو سه ماهی میشه ... میگه باید ماهی یکی دو بار بری تا رمز عبورت غیر فعال نشه ... و هر بار میگم باشه و یه رمز عبور جدید میگیرم .

  • asra ツ..
ساعت 2 نصف شب وقتی وارد اتاق دکتر شیفت شب شدیم داشتم از بی خوابی میمردم ( همیشه خدا خوابم نمیاد اون روز که چه عرض کنم  )... وقتی با چشمای خواب آلود چششمان به جمال دکتر روشن شد خوابه پرید که هیچی نزدیک بود همچین بزنم زیر خنده که بگن یکی بیاد منو از اتاق جمع کنه :|.... فقط مونده بودم صداش کنم آقای دکتر یا خانوم دکتر .... خواستم صداش بزنم خانوم دکتر که تن صداش نزاشت ... خواستم صداش بزنم آقای دکتر که طرز حرف زدن و  ابروهای قیچی زده و مرتب شده و صورتی که ....بگذریم(شما به صورت دکتر این مملکت چیکار داری؟!) :|
فقط در اون لحظه تنها مشکل من این بود خانوم  دکتر صداش کنم یا آقای دکتر:|

+ بدانید و آگاه باشید که معاینه یعنی فقط و فقط پرسیدن این جمله "مطمئنی قبلا همچین مشکلی نداشتی؟" :|
  • asra ツ..

ممکن یه روز بشینن و نظرات وبتون رو بالا پایین بکنیم برسین به کامنتی که اصلا آشنا نیست براتون و هیچ آدرسیم نداره و شما فک کنین یکی بود حالا یه چی گفته و رفته اما این کامنتا و حرف زدنا با این خواننده خاموش به بیش از یه سال برسه و و اون خواننده خاموش وب من کسی نیس جز"رویای من ""خواهر خل منگولی من" که کچلم میکنه فقط کافیه یه لحظه ان بشم یا اصلا یه چند ساعتی نباشم باید براش توضیح بدم که چرا هستم چرا نیستم از کجا اومدم به کجا میرم نهار چی خوردم خودش نهار چی خورده و وای به روزی که نهارشون قرمه سبزی باشه رسما کچلم میکنه:| ... و چه خبر های آخر شبش که خواب از چشمای آدم میباره و این تازه یادش افتاده بهم بگه چه خبر که آدم دلش میخواد با کله بره تو دیوار:|... و یا این که وقتی کار داری و پیاماش رو میخونی و جواب نمیده همچین کاری میکنه که خودت موهای خودتو بکنی :|... و اما به جز همه اینا وقتی حوصله نداری وقتی اینقده اوقاتت تلخه که ممکنه یه چیزی بگی که ناراحت شه به جای این که بزاره بره بدتر پیشت میمونه و هر کاری میکنه که یه لبخند بزنی :)

خلاصه کلام اسیر شدیم به تمام معنا و اگه از اینا جنس آدما نصیبتون شد بدونین عروس دریاییتون میکنه تا ازتون حرف بکشه :|

    
  • asra ツ..

زنگ که میزنه هر یک دقیقه امید صدام میزنه و من هر یک دقیقه میگم که اسرام ... دیگه دارم یقین پیدا میکنم که مشکوک به آلزایمر نیس بلکه از حافظه ماهی ها چیزی به ارث برده

  • asra ツ..
یعنی شلختگی تا کی؟ تا کجا ؟ یه مطالب مهمی رو تو یه کاغذایی نوشتم که نگم سر سنگین ترم--__--
حالا اون کاغذارو هم گم کردم:|... هر بار همچین میشه ها  به خودم میگم که درس شم دیگه نظم بدم به کارام  اما دیری نمی پاید که به فنا میره این حرفه :|
  • asra ツ..

+ تو که این همه حافظت خوبه همه چیز به خوبی تو ذهنت میمونه چرا بعضی از چیزا رو یادشت میکنی؟!

_ نمیدونم شاید چون همیشه فکر میکنم یه روز یه جایی حافظم رو از دست میدم ... شاید یه ترس از چیزی که نمیدونم چیه و عین خوره افتاده به جون ذهنم ... شاید چون میترسم یه روز فراموش بشم و برای اثباتم نیاز به مدرک داشته باشم و همه این نوشته بشه اثبات خودم

  • asra ツ..
این روزها دارم تمرین بی تو بودن را می کنم
اگر حواسم پرت تو شد
تقصیردلم است که بد عادت شده  به مهربانی هایت
دل است دیگر
هوس مهربانی هایت را می کند



+شکوفه اناری که دلش دو روز نشده تنگش شده :)
  • asra ツ..

شب وقتی پیام دادم گفتم که من حوصله ندارم که دیر کنید و من تک تک زنگ بزنم بگم زود باشین اتوبوس داره میره و همگی گفتند که ما فردا قبل از تو ترمینالیم :|

و صبح شد و رفتم دیدم بلع همه هستن گل سر سبدشون که من باشم کم بود که اضافه شدم :|

اما در این وسط یکی از این دوستا نیومده بودن زنگ زدم که کجایی ؟! اتوبوس داره میره و تا دو ساعت دیگه اتوبوس نیس :|

این دوست محترم آنچنان التماسی که نگهش دارید رسیدم و اینا ... و بقیه دوستان این طرف در حال گاز زدن صندلی های اتوبوس بودن :|

اندکی  نشستیم و پاهامون رو انداختیم روی هم و چون اول صبح بود خواب از چشمامون داشت میبارید که یدفعه دیدیم که این دوست ما با آنچنان سرعتی داره حیاط ترمینالو میدوعه که بخوره زمین هزار تیکه میشه:|

در حالی حواسش پی دویدن و رسوندن خودش به اتوبوس بود که وقتی وارد ترمینال شد تنها افراد حاضر در ترمینال که ما باشیم روندید و همچنان در حال دویدن به سمت حیاط پشی ترمینال بود که خودشو به اتوبوس برسونه و این موقعه ترس من این بود که این دوستان من ترمینال رو با همه کارکنانش گاز بگیرن و تمو کنن و برداشتم زنگ زدم به دوست دونده مارتونم که کجا میری بیا هنو نیم ساعت مونده بیا که ما تو سالنیم :|

دوست محترم بعد اومدمن به سالن:  :|

من : نه استعدادت توی دو خوبه :D

بقیه: =))))


+نمیدونم دوی مارتون هم هر کی میره بعدش این همه نفس کم میاره یا فقط دوست من این طوری بود ؟!:|

  • asra ツ..

نمیدونم چرا دیروز فکر این که هم کلاسی هایی که توی دوازده سال تحصیل که داشتم چه شده اند از مغزم بیرون نمیرفت به تک تکشان فکر میکردم مثلا به بچه های کودکستانی که میرفتم و از شانس من یه پسری بود که از بین همه بچه ها منو توی لیست سیاه قرار داده بود همیشه خدا اذیتم میکرد و میگرفت میزد :|....یا یکی از دوستایی که الان هم میبینم و در ابتدایی و راهنمایی هم هم کلاسی بودیم و از اون بچه درس خون ها بود که الان بعد گرفتن لیسانس دیگه دل و دماغ درس خوندن نداره...دوره ابتدایی عاطفه و میترا که یه بار وسط بازی ناخن عاطفه انگشت منو خراش داد و ساعت ها به خاطر خونی که می اومد گریه کردم و هنوز هم که هنوزه جاش مونده ... به میترا فکر میکردم که اون موقع ها صاحب یه برادر شده بود و از این موضوع کاملا ناراحت بود و باعث افت درسش شده بود ...به آدام فکر میکردم که تصادف کردن و همه خانوادشو از دست داد و ویلچر نشین شد و از اون موقع کسی سر کلاس ندیدش ...به بچه زرنگای کلاس که یه آرزوهایی توی سرشون داشتن که فلان مهندس و فلان دکتر میشن فکر میکردم که وقتی سراغشون رو گرفتم فهمیدم یا ادبیات خوندن یا معارف ... دیروز به تک تکشون فکر میکردم که الان به کجا رسیدن ...تا این که دیروز تو بازار سه تایشان را دیدم که یکیش یه بچه 8 ساله و یه 3 ساله داشت و دهن من قد یه لنبکی از خنده کش آمده بود برای بچه های قد و نیم قدش  و قد یه زن 40 ساله به نظر میرسید و باز مثل زمان مدرسه فکر کنم ولش میکردی سرش را به دیواری جایی تکیه میداد و میخوابید ... یکیش هم که همان زمان دبیرستان ازدواج کرده بود یه پسر 10 ساله داشت و در این مورد دیگه من نمی تونستم جلوی خندم را بگیرم که همکلاسی محترم هم هی میگفت خب چیه؟:|.... و یکی دیگه که همیشه دختر آرومی بود بعد کارشناسی تصمیم گرفته به سراغ کارهایی توی این مدت انجام بده بره ... چقدر جالب بود سرنوشت این آدم ها وقتی که بعد سال ها رقم میخورن و خومون متوجهش نمیشیم کاش دوربینی بود و تمام این لحظات رو ثبت میکرد


+ و به خودم فکر میکردم که چی میخواستمو چی شد (البته شاید کسی چه میدونه چیزی که میخواستم به این خوبی نمیشد ):)

  • asra ツ..

نصف شبی از بی خوابی شده بودیم جغد شب و تو خونه راه میرفتیم که در حین رفتن به حیاط که از منظره آسمان شب فیض ببریم که یه سوسکی دیدم که تا خواستم پامو نزارم روش پام از پله سر خورد و تا بیام تعادلمو حفظ کنم پام در رفت و سوسکه فرار کرد فک کنم الانم داره به ریشم میخنده :|

  • asra ツ..