دلツ

دلツ

اینجا زمین است رسم آدم هایش عجیب است!
اینجا گم که مى شوى
به جاى اینکه دنبالت بگردند فراموشت مى کنند.
:)

لوگوي وبلاگ دل

مکالمه بنده با یه دوست که در واقع یه آشنای دوره :)

من : به نظرت من چطوریم ؟؟[در مورد این که چطور آدمیم ]
آشنای محترم : پررویی
من : دیگه
آشنا : خوبی
من : دیگه چی؟
آشنا :دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه
من : :| یعنی به یاد داشته باشید و آگاه باشید که تعریف من همین دو کلمه هستش پررو هستم و خوبم البته رو پررو بودنم تاکید شد :|

و بعد یه مدت قبل تر از این شخصیت شناسی من توسط همین دوست که تقریبا به یه سال قبل میگرده
اینجا ایران خونه ما یه سال قبل ساعت 3 بعد از ظهر [انتظار نداشتین که بگم اینجا کالیفرنیاس :|]
و باز سوال من از این آشنای محترم :|
من: به نظرت کدوم اخلاق من خوبه ؟؟کدوم اخلاقم بده ؟؟؟
آشنای محترم : مگه اخلاق خوبم داری تو
من : :|یعنی تا حالا اینقده تعریف دقیق از خودم نشنیده بودم


+ دیگه جرات نمیکنم از یکی بپرسم من چطور آدمیم به نظرت :|
+ یعنی اگه من بیکار بودم هیچ کس آپ نمی کرد فقط یه روز نبودم ها بدون استثنا همه آپ کردن :|
  • asra ツ..
گفت : راستی
گفتم :بله
گفت :لاک طلایی داری؟
گفتم :نه
گفت: یادم بنداز برات بخرم :{




+ این متنو که دیدم یه حس خوبی داشت برام ^_^
  • asra ツ..

افکار سَردَم را با یاد " تو " گرم کردم




+شکوفه انار:)
  • asra ツ..

وقتایی که بی حوصله میشم میرم سراغ نقاشی و یا نوشتن ، نوشتن هایی که بعدش زیرش یه امضاء به اسم شکوفه انار میخوره ، نوشته هایی از جنس ... که حیف کاغذ هایی که صرف بازی با کلمات و جملاتی میشن که هیچ ارزشی ندارن در کل هیچ معنایی شاید نداشته باشن و با خوندشون بیشتر افرادبگن اینم دلش خوشه ها .....

اما بعد یه هفته نوشتن و چهار روز که صرف نقاشی و طراحی شد تنها به یه درد خوردن که برم باغ یه آتیش درس کنم در هوای ابری یه نگا به نقاشی که چهار روز صرف کشیدنش کرده بودم بندازم بگم قشنگه ولی... و به همراه همه نوشته ها بندازم تو آتش و با گرمای این نوشته ها و این نقاشی که واقعا هم قشنگ شده بود دستامو گرم کنم گرمایی که واقعا حرفها برای گفتن داشتن گرمایی که از خستگی شعله میگرفت :)


+و این دوتا پست پایین تنها نوشته هایی بودن که از اون چند صفحه یادم موندن :)

  • asra ツ..

صبح که می رفتی

گفتم : امشب که بیاییی حجم دوست داشتنم را خواهم گفت

اما...

اما همین که کلید دَر را چرخاندی

برای حجم دوست داشتن هایم ...

برای خستگیت  ...

چای ریختم



+شکوفه انار:)
  • asra ツ..

دورت حصاری کشیده ام

و کنارت مترسکی ....

حال نترس و بمان




+شکوفه انار:)
  • asra ツ..
این روز ها خسته تر از اونم که بخوام حتی حرف بزنم :)

+شاید این خستگی ها دلیلی داشته باشه اما خسته تر از اونم که بخوام دلیل خستگی رو بگم
+خسته تر از ....



  • asra ツ..

ازش پرسیدم : ببینم لاک زدی به ناخونات ؟

گفت :آره.

پرسیدم :چه رنگی؟

گفت طلایی... هیچ وقت طلایشو برام نخریدی. هر چقدرم که بهت اصرار کردم فایده نداشت.

گفتم :باید قشنگ شده باشن .

مثل این که دست هایش را با فاصله از چشمهایش گرفت ونگاهی به ناخن های بلند و کم انحنایش و انگشت های کشیده اش انداخت . که من دلم می خواهد از بیخ آنها را ببرم و بگذارم توی یک قاب جلوی چشمم تا همیشه خدا بتوانم به شان نگاه کنم و دقیقا وقتی که ، سیم سیاه و فنری تلفن هم پیچیده شده باشد دور انگشت هایش که تصویر بصری بی نظیری است و تمام حکمت آفرینش عالم تویش متجلی است .

با تاخیر گفت :آره... قشنگ شدن.

بعد هم گفت :تو مریضی به خدا .

گفتم :خب... آره . تازه فهمیدی؟!


+کافه پیانو ، فرهاد جعفری

  • asra ツ..
وقتی میدیدم کسی حواسش نیس دزدکی میومدم سر وقت تلوزیون میزدم شبکه یک (ناگفته نماند که این توطئه ها برای نگاه کردن به تلوزیون تنهایی صورت نمی گرفت همیشه پای یه هم دست در میان بود )^_^
و کارتون ها دوران بچگی ما به نظرم عالی بودن خلاصه بخوام بگم خیلی بودن که من با همشونم خاطره داشتم اما همیشه مادرم سر کارتون ایکیو سان مچمونو میگرف O_oهـــــــــــــعی یادش بخیر و من هم همیشه که با تهدید  تلوزیونو خاموش میکردم میگفتن یه رآست سر درسو مشقت همیشه حواسم پیش کارتونه بود که چی شد بلخره ...برا همین از همون اول تصمیم داشتم، دارم و فک کنم خواهم داشت(شایدم تصیم مش رجبی باشه کسی چه میدونه :| ) که وقتی پیر شدم بگم بزارَنم خانه سالمندان و از اونجایی هم که هیچ وقت یه رفیق پایه نداشتم کلا رفیقی نداشتم :(  تصمیم دارم تو خانه سالمندان یه رفیق جینگ هم پیدا کنم که تو همه مسائل پایه باشه و بعضی وقتا به خاطرات گذشته که کسی ازشون خبر نداشته ودرواقع یه جور راز بودن  :)بگیم و ریز ریز ( زیر پوستی )بخندیمو همه تو نخ این باشن که بین این همه جیک و جیک ما به چی میخندیم و باز سرمون گرم دیدن کارتون باشه و شبا وقتی خاموشی میدن بریم زیر پتو رمان بخونیم و باز دروسط رمان سکوت کنیم و ریز بخندیم اینقدر ریز که کسی صدامونو نشنوه {البته چند تا پیشنهاد دیگه هم دارم که اینجا بد آموزی میشه بگم :| .. یعنی بگم ؟؟:| } و در آخر سر هم یه آهی به گذشته به همه ای کاش هایی که بهشون نرسیدم بکشیم و آخرش بگیم گذشت اما ....بعد بگیریم بِکَپیم :|

+هر چند فک نکنم به پیری برسم ... چرا وچگونه شو بگذریم :)
  • asra ツ..

وقتی میخندی

به قدری زیبا می شوی که

دوباره عاشقت می شوم ...

کمی خنده هایت را ادامه دهی

عاشقی می شوم ، که بی هیچ واهمه ای

می تواند جان دهد برایت ...

یک خنده ملایمت چه بر سرم می آورد ؟!

ببین !



+آیدین دلاویز
+{هر چند یه به من چه میگن  ×_×}{لعنت به هر چی سرماخوردگیه اونم از نوع گلو درد:((}

  • asra ツ..