دلツ

دلツ

اینجا زمین است رسم آدم هایش عجیب است!
اینجا گم که مى شوى
به جاى اینکه دنبالت بگردند فراموشت مى کنند.
:)

لوگوي وبلاگ دل

۲۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

از آن جایی که در یک مقاله به طور اساسی در حجل افتاده بودم و کلافه شده بودم  تلفن را برداشتم و زینگگگگگگگگگگگگگگ به استاد زنگ زدم و استاد هم نمی دانم چه میلنباند گفت دخترم بعد ده دقیقه زنگ بزن :|

و من هم که  دختر حرف گوش کنی هستم بعد 5 دقیقه زینگگگگگگگگگگگگگگ (خواستم سرعت عمل استاد را در لنباندن بسنجم : دی)استاد محترم الو گفته و بنده شرایط و و پیش نیاز هایی را که لازمه یک صحبت  است را رفتم :|

خلاصه رفتم سر اصل مطلب و گندی را که زده بودم راتوضیح میدادم ... هی من توضیح میدادم استاد از کوچه بغلی میرفت و من نمی توانستم منظورم را خوب بفهمانم تا اینکه فک کنم 10 بار(اگه چاخان نکرده باشم که انشالله چاخان نیس) توضیح دادم و استاد از کوچه بغلی رفت ... تا این که مادر محترم هم که نشسته بود و تلوزیون سیر میکرد با صدای رسا و خوانایی فرمودند که استاد شما هم چقدر گیجه اینم شد استاد؟! :| :)))

و من هم استاد را در آن کوچه بغلی رها کرده و گوشی را قطع کرده و تا اعماق زمین یعنی خود هسته با دندان هایم گاز زدم و هوار کشان رفتم و در آخر سر دست از اکتشاف هسته برداشته و به خود آمدم و به مادر جان گفتم که من نمی توانم خوب توضیح دهم استاد بیچاره را چه گناه ؟:|

خلاصه خودم بگم براتون زنگ زدم به استاد گرام و از از بدی آنتن گلایه کرده و توضیح داده و استاد ما را به راه راست هدایت کردند ... باشد که شما نیز جزو هدایت شدگان باشید

+ نتیجه اخلاقی وقتی با گوشی حرف میزنین ترجیحا کنار دستتون کسی نباشه که ممکنه گوشی آنتن نده : دی


  • asra ツ..

ــ وقتی بزرگ شدی میخوای چیکاره بشی؟

ــ دکتر

ــ دکتر چی ؟

ــ چشم

ــ حالا چرا چشم پزشک؟!!

ــ چون میخوام یه کاری کنم که دیگه آدما از ظاهر هم قضاوت نکن :)

  • asra ツ..

اومدم بگم که اینایی که زحمت میشکن میان وب بنده و میخونن بهتره بگم که اینجا رو بنده افتتحاحش نکردم که شما ها ناراحت بشین .... بس اگه کسی خوشش نمیاد مجبور نیس که بخونه همین و بس :)

و این که من رباط نیستم که همش در مورد یه چیز بنویسم ، من هم بعضی وقتا خوشحالم یا ناراحتم یا شوخم یام هر چی دلم بخواده بس مطالبمم جور وا جوره ،درهمه اصلا فک کن میدان میوه و تربار اگه من چیزی گفتم :)

بس کسی خوشش نمیاد میتونه نخونه اجباری نیس و خوشمم نیاد نمیخونم باز اجباری نیس :)

+ اینجا به شخص خاصی اشاره نکردم سر پوشیده گفتم  ... خوش باشین :)

  • asra ツ..

دیشب ساعت 3 بعد از کابوس رضایت دادم که چراغ تیر برق را عوض کنند به خاطر چشمک هایی که میزد اما بعد از طلوع خورشید نظرم عوض شد :)

  • asra ツ..

دلم تنگ شده برای محمد جواد که اینقدر سر به سرش گذاشتم که هر وقت مرا می دید میگفت این دیونه است :)... دلم تنگ شده برای امیر رضا که موهایش را در حدی بلند کرده بودند که اکثرا فکر میکردند دختر است و هر وقت من رو می دید تازه یادش می افتاد و می آمد جلویم وای می ایستاد انگشت های اشاره اش را به هم میزد و میگفت الو(منظورش از الو این بود که گوشی فلک زده ام را بدهم و عکس هایش را نگاه کند و آهنگ گوش کند) و من هم سر به سرش می گذاشتم و گوشی رو سمتش می بردم و میخواست بگیرد زود میکشیدم انقدر این کار را میکردم تا گریه میکرد و خودش رو به بغل مادرش می انداخت و آخر سر رضایت می دادم که الو رو به دستش بدهم :)... دلم تنگ شده است برای نگاه که هر وقت میخواستم جذبش کنم برایش میگفتم چه خشگل شده این دختر و وقتی حرف از لاک هایش می زدم اینگار که ملکه این سرزمین است و وقتی که مادرش در دور و برش نبود اینگار من مادر دومش می شدم و از کنار من تکان نمی خورد و هر کس چیزی بهش میگفت اینگار که بخواهند بدزدنش به بغل من پناه می آورد و دست هایم رو دور خودش گره می زد اما باز هر وقت مادرش بود سر به سرش میذاشتم و میگفتم نگاه ، نگا و در این وقت بود که فکر کنم این دختر نمی خواست سر به تنم باشد :)...دلم تنگ شده برای سلماز که بعد از یک هفته  آنچنان دوستانی برای هم شدیم که هیچ کس باورش نمیشد بلندای عمر دوستیمان حتی یک هفته هم نشده است ...کارمان شده بود آرام دم گوشی حرف زدن و خندیدن  با صدای بلند که دلمان هم نمی خواست به احدی علت خنده هایمان را بگوییم:)... دلم تنگ شده به سوتی هایی که با سلماز هنگام حرف زدن با گوشی میدادیم و هنوز کسی جز ما دونفر از آن سوتی ها خبر ندارد و علت بیشتر خنده های یواشکیمان بود:) ... دلم تنگ شده برای رویا خانم مدیر دفتر که هر وقت صبح می رفتیم (8 صبح) سلماز سرش را روی شانه ام میگذاشت ومن سرم را روی سرش و با چشمانی خواب آلود به آوردن مواد لازم برای صبحانه که رویا خانوم سر میز می آورد نگاه میکردیم و حوصله رفتن سر میز و خوردن صبحانه را نداشتیم ، رویا خانوم میگفت شما دونفر مثلا اسمتان را گذاشته اید جوان؟! خودتان را جمع کنید بیاید صبحانه بخورید درست است 50 سالم است اما دیگر برایتان لقمه نمی گیرم :)... دلم تنگ شده است برای رویا خانوم که هر بار پشت من و رویا در می آمد و ما هم جرات میکردیم چشم همه را در بیاوریم و کسی جرات گفتن ابرو بالای چشمتان است را نداشته باشد:)... دلم تنگ شده برای زهرا خانوم که هر وقت کارمان با تلفن بود برایمان چای می آورد با بیسگویت و کاکائو... و وقتی که یک روز نیامد ما تازه فهمیدیم که بدون زهرا خانوم هلاک میشویم :)...و دلم حتی برای خانمی که من و سلماز به خاطر رفتارش ازش بدمان می آمد و لقب عشقمان را بهش داده بودیم تنگ شده :)...دلم تنگ شده است برای شهناز ومعصومه خانوم که هر بار میدیدمشان دلم میخواست که عمه های من بودند به جای این که عمه های حمیده باشند راستش حسودیم میشد برای حمیده اینقدر با من مهربان بودند که .... :).. دلم برای کسی از دیار خودم هم تنگ شده :)

+ نوشتم تا اگر روزی یادم رفت همه این دل تنگی ها اینجا را بخوانم:)

+ عکس محمد جواد ،امیر رضا و نگاه را خواهم داشت تاشاید اگر روزی دیدمشان به یادبیاورم :)

+ ولبخند جمله آخر کنایه ای بیش نبود :)

  • asra ツ..

  • asra ツ..
داشتم میومدم به وب سر بزنم که خیلی وقته نیومدم اما خب دیگه تنها چیزیه که نمی تونم ترکش کنم :)
ولی به جای این که بزنم بلاگ بیاد نام کاربری رو بزنم و بعدش پسورد رو رفتم سراغ بلاگفا تا یه خاطره ای زنده کرده باشم :)
برای اولین بار به عنوان یه خواننده وبلاگم رو خوندم ولی انصافا مثل دیونه ها به نوشته هام میخندیدم :|
اینم آدرس وبلاگ قبلیم تو بلاگفا هر چی باشه بازم برام خاطره های خوبو بد داره ... و فک  میکنم بعضی از دوستان یادشون باشه ... شایدم نباشه کسی چه میدونه :)

  • asra ツ..