+ روز ها چه دیر میگذرند لعنت به این روز و شب
تا نصف بستنی رو خورده بودم و داشتم نگاه میکردم که بقیه اش رو چیکار کنم ... همیشه خدا تا من نصف کنم بستنی خودش رو میخورد هی میگفت برای تو بستنی ضرر داره و نقشه میکشید برای بستنی من وقتی میدید حریفم نمیشه به بستنیم یه لیسی میزد و میگفت دیگه دهنی شد حالا بده من و من یه لیس میزدم میگفتم خب که چی الانم دهنی شده و بلخره بستنی رو بهش میدادم اما دیشب که نبودم یه نصف بستنی بود و با پنجره باز ماشین که انداختمش بیرون و ماشین پشت سری از روش رد شد
هر بار زنگ میزنم و میگم که رمز عبور غیر فعال شده و میپرسه که ...آخرین بار کی وارد سامانه شدی و میگم دو سه ماهی میشه ... میگه باید ماهی یکی دو بار بری تا رمز عبورت غیر فعال نشه ... و هر بار میگم باشه و یه رمز عبور جدید میگیرم .
ممکن یه روز بشینن و نظرات وبتون رو بالا پایین بکنیم برسین به کامنتی که اصلا آشنا نیست براتون و هیچ آدرسیم نداره و شما فک کنین یکی بود حالا یه چی گفته و رفته اما این کامنتا و حرف زدنا با این خواننده خاموش به بیش از یه سال برسه و و اون خواننده خاموش وب من کسی نیس جز"رویای من ""خواهر خل منگولی من" که کچلم میکنه فقط کافیه یه لحظه ان بشم یا اصلا یه چند ساعتی نباشم باید براش توضیح بدم که چرا هستم چرا نیستم از کجا اومدم به کجا میرم نهار چی خوردم خودش نهار چی خورده و وای به روزی که نهارشون قرمه سبزی باشه رسما کچلم میکنه:| ... و چه خبر های آخر شبش که خواب از چشمای آدم میباره و این تازه یادش افتاده بهم بگه چه خبر که آدم دلش میخواد با کله بره تو دیوار:|... و یا این که وقتی کار داری و پیاماش رو میخونی و جواب نمیده همچین کاری میکنه که خودت موهای خودتو بکنی :|... و اما به جز همه اینا وقتی حوصله نداری وقتی اینقده اوقاتت تلخه که ممکنه یه چیزی بگی که ناراحت شه به جای این که بزاره بره بدتر پیشت میمونه و هر کاری میکنه که یه لبخند بزنی :)
خلاصه کلام اسیر شدیم به تمام معنا و اگه از اینا جنس آدما نصیبتون شد بدونین عروس دریاییتون میکنه تا ازتون حرف بکشه :|
زنگ که میزنه هر یک دقیقه امید صدام میزنه و من هر یک دقیقه میگم که اسرام ... دیگه دارم یقین پیدا میکنم که مشکوک به آلزایمر نیس بلکه از حافظه ماهی ها چیزی به ارث برده
+ تو که این همه حافظت خوبه همه چیز به خوبی تو ذهنت میمونه چرا بعضی از چیزا رو یادشت میکنی؟!
_ نمیدونم شاید چون همیشه فکر میکنم یه روز یه جایی حافظم رو از دست میدم ... شاید یه ترس از چیزی که نمیدونم چیه و عین خوره افتاده به جون ذهنم ... شاید چون میترسم یه روز فراموش بشم و برای اثباتم نیاز به مدرک داشته باشم و همه این نوشته بشه اثبات خودم