از اونجایی که دست به فرمان شده ایم چند ماهیه و دیروز که در جاده می آمدیم و بنده کمی،فقط کمی سرعت مطمئنه را رد کرده بودم و داشتم می آمدم که هر چند جا داره بگم جاده شلوغ هم بود ... خلاصه یک عدد ماشین سنگین که تریلی نام داشت یک عدد جلوتر از ماشین ما داشت با سرعت کمی بیشتر میتاخت که بنده از ماشینی جلویی سبقت گرفته و خود را به پشت تریلی رسانده که تصمیم کبری داشتم که از تریلی هم سبقت بگیرم و چون میدانستم جلوتر یک پیچی هست خواستم زودتر دست به کار بشوم که یک دفعه تریلی از روی یک دست انداز رد شد و چون ماشین نامبرده سرعت بالایی داشت تکان های شدیدی خورد که تایر سمت عقبش قفل کردن همانا و دود غلیظی از ماشین بلند شدن همانا و متوسل شدن به ائمه در ماشین ما همانا که بنده یه نگاه به ماشین های پشت سر انداخته و به ماشین جلویی و تدبیر را در این دیدیم که با این سرعت بالایی که داریم از این ماشین سبقت را بگیریم :| (داخل پارانتز عرض کنم که با سرعتی که بنده داشتم اگر ترمز میکردم در چند میلی متری تریلی نگه میداشتم اما ماشین هایی که پشت سر بنده بودن و فاصله چندانی نداشتن ترمز هم میکردن باز به ماشین ما میزدن و ما را بین خودشان و تریلی پرس میکردن :| چاره ای نداشتم جز سبقت ) خلاصه تا این بنده حقیر سبقت را بگیرم همه جد و آباد ما را به حضور طلبیدند تا این که سبقت را رد کرده و به طور خیلی معمولی به رانندگی ادامه دادیم که وقتی از آینه به صندلی عقب نگاهی انداختم که ... بی خیال نگاه ها رو توضیح ندم خوبه:|... که در عین حین پدر خانواده گفتند دخترم من گفتم در رانندگی جسور باش نگفتم که دیگر ... (دیگرش را ندانید بهتر است)که باز از آینه نگاهی کردم و گفتم تا وقتی فرمان دسته منه نگران نباشین زندگی یه سر برده یه سر باخت و در رانندگی اگر بترسی مطمئنن باختی ... نمیدونم چی شد پیادم کردن رفتم صندلی عقب نشستم :|
+مگه زندگی به جز برد و باخت هستش؟:|