از آن جایی که در یک مقاله به طور اساسی در حجل افتاده بودم و کلافه شده بودم تلفن را برداشتم و زینگگگگگگگگگگگگگگ به استاد زنگ زدم و استاد هم نمی دانم چه میلنباند گفت دخترم بعد ده دقیقه زنگ بزن :|
و من هم که دختر حرف گوش کنی هستم بعد 5 دقیقه زینگگگگگگگگگگگگگگ (خواستم سرعت عمل استاد را در لنباندن بسنجم : دی)استاد محترم الو گفته و بنده شرایط و و پیش نیاز هایی را که لازمه یک صحبت است را رفتم :|
خلاصه رفتم سر اصل مطلب و گندی را که زده بودم راتوضیح میدادم ... هی من توضیح میدادم استاد از کوچه بغلی میرفت و من نمی توانستم منظورم را خوب بفهمانم تا اینکه فک کنم 10 بار(اگه چاخان نکرده باشم که انشالله چاخان نیس) توضیح دادم و استاد از کوچه بغلی رفت ... تا این که مادر محترم هم که نشسته بود و تلوزیون سیر میکرد با صدای رسا و خوانایی فرمودند که استاد شما هم چقدر گیجه اینم شد استاد؟! :| :)))
و من هم استاد را در آن کوچه بغلی رها کرده و گوشی را قطع کرده و تا اعماق زمین یعنی خود هسته با دندان هایم گاز زدم و هوار کشان رفتم و در آخر سر دست از اکتشاف هسته برداشته و به خود آمدم و به مادر جان گفتم که من نمی توانم خوب توضیح دهم استاد بیچاره را چه گناه ؟:|
خلاصه خودم بگم براتون زنگ زدم به استاد گرام و از از بدی آنتن گلایه کرده و توضیح داده و استاد ما را به راه راست هدایت کردند ... باشد که شما نیز جزو هدایت شدگان باشید
+ نتیجه اخلاقی وقتی با گوشی حرف میزنین ترجیحا کنار دستتون کسی نباشه که ممکنه گوشی آنتن نده : دی