دلツ

دلツ

اینجا زمین است رسم آدم هایش عجیب است!
اینجا گم که مى شوى
به جاى اینکه دنبالت بگردند فراموشت مى کنند.
:)

لوگوي وبلاگ دل

۲۱ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

خوبی آدمایی مثل من اینه که اومدن و رفتنمونو کسی متوجه نمیشه:)


+چیزی نیس با خودم بودم:)

  • asra ツ..

امروز

یک من           یک تو

را نوشتم

زدم به دیوار اتاق

چند قدم که عقب تر رفتم

فاصله اشان قد یک دوستت دارم بود

اما تو چرا اینقدر از من دوری؟


+ شکوفه اناری:)

  • asra ツ..
نمی دونم چرا همیشه بابا بزرگم رو دوس داشتم این بابا بزرگ من تا پنجم ابتدایی زیاد نخونده وقتی که تعریف میکنه ،میگه وقتی مامان بزرگت به دنیا اومد من کلاس چهارم بودم و تو کتابمون عکس یه دختری بود که اسمش رو گفتم باید بزارین رو این بچه که اون بچه میشه مادر بزرگم ... خلاصه این بابا بزرگ من کلی شعرای قدیمی بلده که من فقط تونستم یکیشو یاد بگیرم و هر بار یکی از اینار رو برای مامان بزرگم میخونه اون روز که داشت برای مادر بزرگم شعر میخوند ،که این قسمتش رو یادم مونده ... دوست داشتنای زمان اونا چقد دوس داشتنیه ^_^

گل گوزلم قاشما  منن        گول درمیشم سنه چمنن


  • asra ツ..

از آنجایی که یه آقایی تو یکی از ادارات کار میکنن و تو یکی از از این روزا یه برگه رو که خیلی خیلی مهمه رو گم میکنه و در حدی مهمه که ممکنه اخراجش بکنن و در این حین از سر کلافکی بر میداره زنگ میزنه به خانوم جانش

آقا : سلام ببین من یه برگه رو گم کردم روش این آرم رو داره ببین تو خونه اس؟

خانوم جانش: نه من خونه رو مرتب کردم چیزی نبود

آقا: خوب نگا کنا پیدا نشه بدبخت میشم:(

خانوم جانش : میگم که خونه نیست فقط اومدنی فلفل دلمه ای بخر بیار


+ دیگه حال و اوضاع آقا رو خودتون حدس بزنین:))))))))))))

  • asra ツ..

از من به شما کودکان، نوجوان، جوانان، تا 90 سال و خورده ای نصیحت که اگر رفتید جایی و منشی نبود و شما تنها بودید اول به درو دیوار خوب نگاه کنید و بعد شروع به شکلک در آوردن و ادا در آوردن با پا به دیوار زدن و با انگشت میز منشی را سوارخ کردن و چراغ رو خاموش روشن کردن و با دستگیره ور رفتن و دفتر دستک منشی رو نگاه کردن و و روی شیشه ها کردن  و با انگشت چیز میز نوشتنو  و لپاتونو بادانداختن و غیره رو انجام بدین شاید یک عدد دوربین در محل باشد و در اتاق دیگری یک نفر نشسته باشد و به تماشای شما :|



+ آخه یکی نیس بگه یه جا مث آدم بشین خب:|

  • asra ツ..

+ قهر بودم و هستم

_ غلط میکنی که قهر بودی و هستی



++ دوره زمونه عوض شده حق قهر کردن رو هم نداری ازت سلب میکنن:|

# اینم از طرف یک اشنا که کلی خوشحال شدم که با این که مجازیم اما با شنیدن یه آهنگ یادم میفتن  مثل دوستای دیگم مثل مهر بانو و بق بقو که هر بار از انار که خودشون  عکس میگیرن و میدن و یک من کلی ذوق میکنه و این حس خوبی داره  :)

  • asra ツ..
درست یادم نمیاد چند سال پیش بود با اون پسری که من دیدم بزرگ شده فکر کنم 5 سال قبل بوده (حالا لابد میپرسین کدوم پسر!؟ منم میگم دلیلی نداره شماها بدونین:|) داشتم میگفتم درست چند سال پیش به همراه چند خانواده تصمیم گرفتیم که بریم جایی که پای کمتر کسی به اونجا میرسه و باید چندین کوه رو بری پایین تا که به دره برسی و اسمش میشه گوزل دره یعنی دره زیبا که برای این که کسی اونجا رو بلد نبود یک نفر رو به عنوان راهنما یا بهتر بگم راه شناس انتخاب کردیم که این راهنمای ما میشد یکی از فمیل های دور دور دور دور مادر بزرگم که وقتی میخواستن فامیل بودنشان ررو بگن من دیگر در وسطای راه قاطی میکردم و آخر سر به این که یک فامیل دور هستن قانع شدم و ما رفتیم که این خانم راهنما را از دم در خونشون سوار کنیم که یه پسری که سوم راهنمایی بود هم فوری پرید ماشین حتی بند کفش های ورزشیش رو هم نبسته بود میگفت که من هم میام و درست بغل دست من نشست و هی از من سوال میپرسید که چی میخونی؟! دانشگاه خوبه؟!یک پسر بچه کنجکاو به تمام معنا خلاصه تمام راه رو همسفر من بود ... تا این که به منطقه مورد نظر رسیدیم و از اونجایی که این پسر بچه اهل همون منطقه بود بچه روستا بود برای درس خوندن اومده بود پیش مادر بزرگش زندگی میکرد و تمام منطقه رو مثل کف دستش میشناخت و اکیب ما از ماشین پیاده شد و همه عزمشون رو جزم کردن که از کوه ها پایین برن ... و از اونجایی که علاقه بنده در کوه نوردی به تنها بودنه جیم شدم تا تنهایی برم ... که جیم شدن من همانا و پیدا شدن این پسر بچه همانا ... گفت من هم باهات میام :| ... حالا از ما اسرار که برو بچه از اونم اسرار که منم میام :|... شرط کردم که اگه بیاد باید ساکت باشه و حرف نزنه :|... قبول کردم اما سرمو شیره مالیده بود:|... خلاصه تمام راهو از این که توی ده زندگی میکنه چه دوستایی داره از مدرسه از گوش دردش که حتی منو مجبور کرد چند تا علف براش بچینم که برای گوش دردش خوبه:|... سرتون رو درد نیارم که سرم درد اومد از کوه و باغ و زمین و هوا میگفت و هی اسرار میکرد که تو بچه شهری هستی خسته شدی بشین استراحت کن :|...تا این که مار دیدیم و من بی توجه از کنارش رد شدم و اومده بود جلوم واستاده بود میگفت تو رو خدا نترسیدی؟... گفتم نه برای چی بترسم ... گف آخه دخترا ترسو هستن :|... باز ساکت راهمو گرفتمو رفتم تا این که مارمولک به چه بزرگی هم پیداش شد :|... که باز این بچه کنجکاویش عود کرد که چرا نترسیدی؟!:| ... و کنجکاویش زمانی آروم شد که از عنکوبت ترسیدم و جیغ زدم :| درست توی این موقع برای این خودش رو بهم ثابت کنه که خوب کاری کرده و به درد من خورده از این که همراه من اومده من باید خوشحال باشم پدری از عنکبوت در آورد که نگو :|... خلاصه ته دره بعد 2-3 ساعت رسیدیم البته با سر درد شدید من از حرفا و کنجکاوی های این پسر بچه :|... که حتی ته دره هم از دست حرف زدناش در امان نبودم :|... هی میگفت که تو خسته شدی و نمی تونی این 4 تا کوه رو بالا بیایی نمی ترسی؟!میگفتم نه اما باید اعتراف کنم که توی کوه 4ام کم آوردم و دیگه نای بالا رفتن نداشتم :|خلاصه از این ماجرا نمی دونم چند سال میگذره اما امروز صبح که دیدمش برای خودش مردی شده بود ریشو سبیلی ردیف کرده بود سویچ ماشین دستش بود برای اهل خونه نون گرم گرفته بود !!..خلاصه برای خودش تیپی زده بود ... وقتی گفتن این همون پسره باورم نمیشد و نیشم تا بنا گوش باز شده بود: دی ... و داشتم به اون همه حرف و اون همه کنجکاوی که میکرد و میخواست مرام و معرفتش رو به رخم بکشه فکر میکردم به پسری که وقتی سر کوه چهارم کم آوردم از گشنگی داشتم ضعف میکردم لقمه نونی از جیبش در آورد و داد گفت آدم نباید بدون جیره بیاد کوه ...اصلا باورم نمیشد این همون پسره توی کوه باشه که هی میگفت یه دختر نباید تنها بیاد کوه و من دلیل این که سمج شده بود همراهم بیاد رو فهمیده بودم  :)))...حالا این پسر کجا !!!و آن پسر چند سال پیش کجا !!... فکر نمیکردم قیافه آدما در عرض چند سال این همه تغییر کنه !... اما مرام و معرفتش همان بود :)

+ اشتباه تایپیم داشته باشه دیگه داشته حوصله درس کردن ندارم:|
  • asra ツ..

تو که می خوانی 

بدان که هنوز دوستت دارم

و به خاطر توست 

که هنوز می نویسم

 

روزی که جهان خواست بایستد

بگو به گونه ای از چرخش بماند

که من

در نزدیک ترین فاصله 

از تو مرده باشم


+"فخری برزنده"
  • asra ツ..

یعنی همیشه فکر همه چیز رو میکردم جز این که یک روز استادم هی راه به راه اشکال داشته باشد آن هم روی یه نقشه که باید دستی رسم بشه و برای سومین بار برایش رفع اشکال بکنی و هر بار که اشکالش رفع می شه بگه ایول بابا و تو درست با این حال:| نگاهش کنی و سومین بار بگه" بابا خیلی گلی ایول بابا " و دیگه این برایت هضم شدنی نیست که نیست آخه ایول بابا برای یه دختر چه معنی میتونه داشته باشه اون هم برای کسی مثل من که اصلا به عمرم کسی نگفته ایول بابا :|و وقتی از یه نفر دیگه بپرسی ایول بابا یعنی چه؟! بخنده و بگه خب تشویقت کرده :|

+ یادم باشد زین بعد برای تشویق کلمه ای به اسم ایول بابا رو به کار ببرم :|

  • asra ツ..
از این که امروز غر نزده بودم و با کسی حرف نزده بودم و سر به سرش نزاشته بودم از این که کم توجهی میکرد حرصم گرفته بود از این که گوشی دستم بود هی چک میکردم  که شاید یه نفر سلامی بده و صبح بخیری بگه و خوبی هم چاشنیش بکنه من هم چون عصبانی بودم فقط یه سلام بدم که آن هم چون میگن سلام کلام خداست و بعد برگرده بگه صبح هم که زهر مار و تو نیشت باز بشه از این حرفش و هی الکی حرف بزنی با حرف زدنت بهش بفهمونی که بابا درسته حرف میزنم اما قهرم اما دلخورم ... بعد هی سر حرف رو باز کنه بگه خب چه خبر و تو همچنان بخندی از این پرو بازی اما ... اما خبری نبود که نبود بعد عصبانی بشی و بگیری بخوابی اما مگه مرض هر روز میزاره که آدم بخوابه و بعد با خودت فکر کنی که دراز بکشم رو به قبله شاید فرجی شد و مُردم ... اما یه دفعه در باز بشه و بگه سلام آبجی ... و با این سلام آبجی برای این مرگ معجزه ای بشه

+ وصیت میکنم که اگه یه روز مردم سر قبرم نیاد بگه سلام آبجی چون نای بیرون اومدن از زیر خروار ها خاک رو ندارم :)
+ دو روز است که نه غر زده ام و نه حرف:(
  • asra ツ..