دلツ

دلツ

اینجا زمین است رسم آدم هایش عجیب است!
اینجا گم که مى شوى
به جاى اینکه دنبالت بگردند فراموشت مى کنند.
:)

لوگوي وبلاگ دل

۲۱ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

یادم میاد اون اولا که ما میرفتیم مدرسه چیزی به اسم غلط گیر یا لاک غلط گیر نبود مجبور بودیم با خودکار خط بکشیم روش و هر بار هم که میخواستیم اون اشتباه رو تکرار کنیم چشممون میفتاد به اون غلطه و دیگه یه اشتباه رو دوبار انجام نمیدادیم یا سعی میکردیم حواسمون رو جمع کنیم که یه وقت اشتباه ننویسیم که مجبور بشیم خط بزنیمش و تکلیفمون خط خطی از آب در بیاد  ... برا همین همیشه حواسمون جمع کارمون بود ... از وقتی لاک غلط گیر اومد دیگه کسی حواسش جمع نشد ...میگفت فوقش یه لاک میزنمو تموم ... دیگه براش مهم نبود که یه اشتباه رو چند بار تکرار کنه ... درست مثل اشتباه های ما بعضی آدما که به جای این که یه خط بکشیم روی اشتباهمون که اگه خواستیم بعدا همون اشتباه رو تکرار کنیم که حواسمون باشه که یه بار این اشتباه رو کردیم حواسمون باشه که تکلیفی که بهمون دادن خط خطی نشه تا دلمون رو بزنه ...اما به جای خط کشیدن یه لاک غلط گیر میگیرن دستشون و ماست مالی میکنن ... اما ... اما اگه یه روزی یه نفر پیدا بشه که این لاکا رو خراش بده و پاک کنه تازه میفهمن که چقدر اشتباه پر تکرار کردن که میتونست ، اولین اشتباهشون آخرینش باشه اما حالا از هر دو کلمه یه کلمه اشتباهه مراقب اشتباهامون باشیم که خط بزنیم ماست مالی نکنیم .


+ امروز برای نوشتن یادداشت هام خط زدم به جای لاک... حس خوبی داش:)

  • asra ツ..

از اونجایی که باید هزینه تدریس را به استاد گرامی میدادیم و دوست محترم بنده پول را به حساب ایشون واریز کرده بود که در ادامه بخوانید و بدانید که چه شد:|


دوست محترم : استاد پولو ریختم به حسابتون

استاد : باشه ممنون

دوست محترم : چک کردین حسابتون رو ببینین که اومده یا نه؟

استاد : نه من هیچ وقت چک نمیکنم

من: خب منم بودم چک نمیکردم اس ام اسش میاد خب:|

استاد: :||||||||||

دوست محترم: D:

  • asra ツ..
برین دعا کنین که اگه که اگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه یه روزی استاد شدین و خواستین تدریس کنین یا اگه کلا خواستین تو یه جایی ، مکانی، زمانی تدریس کنین یه دانشجو یا شاگردی مثل من نصیبتون نشه ... از اونجایی که همه توی رشته خودشون همه چی دون نیستن این استاد ما هم که همیشه با نرم افزار کار میکنه و حالا دنیا چرخیده و زمان سپری شده و یه نقشه دادن دستش که آقا اینو دستی برای ما رسم کن .... حالا ما که تو کلاس نشسته بودیم که برای ما تدریس کنه یه دفعه گفت که همچین چیزی خواستن ازش... و نقشه رو داد دست ما که ما هم ببینیم ... که این بنده که دانشجوی بسیار آررررررررررررروم کلاس میباشم و اصلا هم سوتی ها و چاخان های استاد رو نمی گیرم گفتم که این که چیزی نیس ما بلدیم ... خلاصه رفت از نقشه پرینت گرفت و داد دست ما که شب توی تلگرام براش توضیح بدم :| ... حالا که دور دست بنده  افتاده بود به نحو احسن استفاده کردم وقتی که متوجه نمیشد چنان چوب بر میداشتیم و فلکشان میکردیم و حرف هایی که وقتی متوجه نمیشدیم را به ما میگفت با وسواس کامل به خودشان منتقل میکردیم که نگو اصلا دل آدم با یخ های قطب جنوب خنک نمی شد که سر این کار خنک شد :|
حالا جلسه بعدش که رفتیم کلاس حرف از استادی شد و استاد گرامی گفتن یعنی اگر این خانوم یه روزی استاد بشن مطمئنن شاگرد هایش بیچاره ترین افراد روی زمین هستن که در این حین یکی از دوستان پرسیدن که چرا و چگونه استاد؟! که اعتراف کرد که دیگر به حدی ترسیدم که وقتی چیزی می پرسید الکی میگفتن متوجه شدم :|

+ اما چاخان چاخان در این حد؟! ... عالم و آدم میدونن که من چقـــــــــــــــــــــــدر مهربونم:|
  • asra ツ..
وقتی که صبح از خواب بیدار بشی و پر انرژی و به یه امیدی از خونه بزنی بیرون و بعد از ظهر ناامید برگردی خونه و دنبال این باشی که یکی پیداش بشه و بهت بگه چی شد ؟!به تویی که بغض گلتو گرفته و دنبال بهونه میگردی که گریه کنی ... و درس تو این زمان یکی پیداش بشه و بگه چی شد؟ بگی نشد و هر چی بگه براش الکی بخندی و بدون این که بهش بگی حوصله ندارم ... خورده تو ذوقم ... دیگه نا امید شدم ... دیگه  خسته شدم ... بفهمه که همه این خنده هایی که میزنی الکیه ... همه این خنده ها یعنی خسته ام خیلی خسته ام اما  با همه خستگی ها و بدو بدو های خودش،  برات حرف بزنه بر عکس روزایی که همه سعیتو میکنی که حرف بزنه اما درست همون شبی که کم حرف شدی همه سعیشو میکنه که حرف بزنی و دستت رو بگیره و ببره کوچه علی چپ یعنی بی خیال همه چی درس میشه ... یعنی بخند بابا ... یعنی...


+ میدونم به قول خودش بعضی وقتا کاری میکنم که اجدادش براش دست تکون میدن اما .... اما ^_^
  • asra ツ..
بعضی وقتا تامیاین یه نفر رو بزارین جلوتون دودوتای زندگیتون رو بهش بگین ... فکر میکنین  که حواسش یه جای دیگه اس و اصلا به حرفاتون گوش نمیده و شما به روی خودتون نمیارین به حرف زدنتون ادامه میدین و وقتی که طرف مقابلتون بهتون جواب میده میبینین که همون جوابی رو میده که شما میخواستین بشنوین و میبینین که نه بابا حواسش بوده درست مثل زمانی که دارین با خدا حرف میزنین و فکر میکنین که خدا حواسش به شما و حرفاتون نیس اما وقتی که جواب میده میگی خدا جونم دمت گرم حواست بوده و من نمیدونستم ؟!


+ خدایا اگه صدام تا اون بالا بالا ها هم نرسید، نرسید... فقط جوابمو بده:)
  • asra ツ..
همه چیز بعد یه مدت دلم رو میزنه اما نمی دونم چرا این اتفاق برای وبلاگم نیفتاده ... شاید چون می آیم و مینویسم برای این که به خودم ثابت کنم که هنوز زنده ام :)

+ وقتی میام وباتون رو میخونم در واقع هر ستاره ای روشن بشه میخونم اما دیگه مثل سابق حوصله کامنت گذاشتن رو ندارم ... همین که چراغتون روشن میشه یعنی هنوز هستین :)
  • asra ツ..

پاییز رو شاید دوست داشتم اگر رفتگر هر روز خش خش برگ ها رو جارو نمی کرد:)

  • asra ツ..

می بوسمت !

وتاریکی

ناگهان تر از همیشه

بر تن های ما می تابد

و تو نمی گذاری

ذره ای هوا حتی

مرا در آغوش بگیرد


+ مریم قربانی
+ عکس را هم بسی دوس میدارم که از سال 92 دارمش ^_^
  • asra ツ..

همیشه وقتی نذری داشتیم یه کاسه میزاشتن وسط سینی و میدادن دستم و میگفتن ببر اون ور خیابون بده به پیرزنه گناه داره حوس میکنه ... منم سینی رو میگرفتم دستمو از خیابون رد میشدم و میرفتم دم خونه پیر زنه که پسراش سوپری داشتن دم خونه پیر زنه و همیشه خدا مینشت دم در که نکنه یکی از پسراش کار داشته باشه و این نتونه با کمر خمیده بیاد و کاراشون رو رو به راه کنه ... وقتی میرسیدم دم خونشون بعد سلا م دادن و حالشو پرسیدن میگفت تو نوه فلانی هستی میگفتم بله با اون کمر خمیده شدش دستاشو میزاشت زمین و بلند میشد و صورتم رو میبوسید میگفت سلام برسون به مادر بزرگت و کاسه رو بر می داشت و میرفت و میگفت منتظر باش بیام مادر و وقتی که میومد هر بار می رفت مغازه یا میوه که تقریبا از تمامی میوه های مغازه تا جایی که یادم می آید بهم داده از طالبی گرفته و موز، پرتقال ، لیمو شیرین ، نارنگی برام میاور یا تنقلاتی مثل چیپس و پفک و لواشک و میگفت ببر توی راه بخور ... و از این حرفش خنده ام میگرفت آخه چقد راهه همش 10 قدم راه هم نمی شد و وقتی میگفتم نه ممنون نمی خوام میگفت آدم دست بزرگتر رو رد نمیکنه ... برو و به مادر بزرگت سلام من رو برسون... هر بار هم تاکید می کرد روی این سلام رساندن ... تا این که امروز شنیدم که فوت کرده حالا نه کسی هس که نذری ببرم و سلامش را بیاورم برای مادر بزرگ .

  • asra ツ..

اومدم نتم رو تمدید کنم که هر دوبار تکمیل خرید رو زدم و هر دو بار17 هزار تومن از حساب من بخ بخ کم کرد اما نتم تمدید نشده :|

حال مانده ام چه خاکی به سر بکنم:|

  • asra ツ..