دلツ

دلツ

اینجا زمین است رسم آدم هایش عجیب است!
اینجا گم که مى شوى
به جاى اینکه دنبالت بگردند فراموشت مى کنند.
:)

لوگوي وبلاگ دل

۱۲ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

خب که چی؟؟؟؟؟

یادم میاد هیچ وقت علاقه ای به بازی هایی که روی گوشی یا سیستم نصب میکنن نداشتم و ندارم و نخواهم داشت و در کل علاقه به هیچ بازی ندارم چون آخرش معلومه... معلومه یه جایی تموم میشه و به گفتن یه عه تموم شد بلخره اکتفا میکنی تنها بازی که کردم بازی مینچ بوده اون هم خیلی سال ها پیش ، یادم میاد برای این بازی میکردم که سر بازی کتک کاری میکردیم و یه بازی برای ما سه ساعت طول میکشید از بس که سر کلک زدن و این حرفا به هزار روش از هم اعتراف میگرفتیم و میخندیدیم و تنها دلیلش همین بود حتی وقتی که همه معتاد به کلش شده بودن اون رو هم تجربه کردم ولی چیزی نداش که منو به خودش جذب کنه و باز گفتم خب که چی آخرش یه جا ختم میشه و معتاد نشدم که هیچ بلکه زده هم شدم ازش ...الان دارم به بازی این دنیا فکر میکنم نه تنها برام جالب نیس بلکه دیگه خسته کننده شده برام کاش میشد لفت  داد و رفت اما قوانین این بازی اجازه لفت رو نمیده ... البته میشه این قانون رو زیر پا گذاشت و لفت داد اما ممکنه این لفت برام گرون تموم بشه بس منتظر میشم تا زمان بگذره و خود به خود از بازی خارجم کنن چون برای من یکی جذاب نیس :)

  • asra ツ..

گاهی آدم ها خیلی می خندن، خیلی شاداب و شر شورن اما این فقط پوسته ی اون هاست و درونشون پر از تاریکی، پر از سرما، منم جز همون دسته آدم ها هستم.
دوست میدارم ، می خندم، غصه می خورم، اما همه این حالت ها پوسته ظاهرم هستن، من از درون یخ زده.


+ پری روز به قدری خندیم که دو سال میشد در این حد نخندیده بودم و بعدش کلی خسته شدم شاید چون این حجم از خنده برای من دوزش بالاس و سرمای درونم تحملشو نداره

  • asra ツ..

پری روز یکی از روزهایی بود که اصلا حوصله حرف زدن با کسی رو نداشتم که یکی از دوستان پیام دادن با این محتوا که یه عکس از انار بود و تقدیم کرده بوده به خانوم محترمی که بنده باشم :| خلاصه بعد تشکر و این حرفا که یکم یخشون آب شد جاش رو فضولی گرفت یک راست رفت سراغ عکس پروفایل بنده ( که داخل پارانتز عرض نمایم که هر روز در مورد عکس پروفایل بنده اظهار نظر میشه و البته دوتا فضول هست ها که اینا دیگه قبلا فضول بودن بعدا دست و پا در اوردن برا همین فضولیاشون دوسشون دارم اما خب فضولی دیگران به دلم نمیشینه به جز این دوتا :|) خلاصه از این که چرا عکس این صندلی رو گذاشتم ؟! چرا طوری عکس انداختم که انگار جای خالیه کسیه؟! یعنی جای کی میتونه باشه؟!یعنی خوشبحال کسی که جاش همین جای خالیه تازه غبطه هم خوردن:|(البته اگه باز منو بهتر تر میشناخت هیچ وقت به کسی که جاش این جای خالی حسادت نمیکرد :))))... خلاصه آخر صحبت ها دیگه دست به دامن خدا شدم و ازش خواستم به خاطر این همه دروغی که گفتم من رو ببخشه :(... مجبور بودم مجبور ... دوس ندارم دروغ بگم اما دیگه اون موقع مجبور بودم :| و در نتیجه بعد کلی اظهار نظر در مورد صندلی و این که کدومه پارکه و این که چرا کسی نیست بلخره به این نتیجه رسیدن که حرفامو باور نکنن :|... یعنی دروغ گوی خوبیم نیستم:|

  • asra ツ..
وقتی که یک روز پاییزی بود و ساعت 6 صبح و شما لحاف رو تا خر خره کشیدین و خوابیدین و دیدین که یکی از اعضای خانواده همچو خواهر یا برادری شما رو از خواب بیدار کردن بدونین از شما سوالی دارن که سر انجامش به دست انداختن شما ختم میشه و لا غیر در این هنگام تنها کاری که باید بکنین  لحاف رو از خرخره به سمت فرق سر سوق داده و هیچ عکس العملی نشون ندین تا خسته بشه و بره نه مثل من که وقتی صدام کرد با چشمای بسته گفتم چی شده؟ که فرمود آبجی پاشو یه سوال دارم و من توی دل خودم به این فکر کردم که این همه آدم چرا باید سوالتو همین الان اونم ساعت 6 صبح که من خوابم باید بیای ازم بپرسی !!!... که باز با چشمای بسته گفتم خب؟!!!... که گفت آبجی تو رو هم پشه ها نیش میزنن؟... که با این حرفش یه خنده ای مهمون این صورت بنده شده که باز همچنان چشمامو بسته بودم و باز نمیکردم که مبادا خواب از چشام بپره گفتم نه اگه بگم باورش برات سخته که منو نیش نمیزنن بلکه ماچ میکنن و در این حالت یک چیزی با سر این بنده حقیر برخورد کرد که سیخ تو جام نشستم و فرمودم مرض داری اول صبحی میزنی:|... که گفت مرض تو داری که درس جواب نمیدی حتی چشاتم باز نمیکنی:|... باز گرفتم خوابیدم و چشامو بستم که گفت سوالم اینه که پشه تو رو نیش میزنه بعد میاد منو نیش میزنه ممکنه ایدز از این طریق منتقل شه ؟ که باز با چشای بسته فرمودم چطور؟ هیچی گفتم شاید تو ایدز داشته باشی اون وقت گناه من چیه و خواب با چنان برقی از سرم پرید که باز همچنان سر جام نشستم و با این تفاوت که این بار دیگه نتونستم بخوابم:|

+ آخه من؟ ایدز؟ پشه؟ :|
  • asra ツ..


دیشب از اون زمان هایی بود که مغزم در حال جنگ و جدال با خودش بود و دنبال یه نفر میگشت که کشته این جنگ بشه و با خون و خون ریزی به نحو احسن به پایان برسونه این جنگ رو ...برای همین هر کسی که دیشب پیام میداد رو مورد عنایت قرار میداد و من هم مجبور بودم به جای اینمغز جنگ جو  ازش معذرت بخوام :|... حال بگذریم که دونفر از این افراد تا خواستم جنگ رو شروع کنم و دعوای اساسی راه بندازم با گفتن چیه باز قاطی کردی این دعوا رو توی نطفه خفه کردن و در نهایت با کلمات محبت آمیز (از جمله کوفت ) که این جانب رو خنثی نموده اند و  این هم نمونه ای از این خفه کردن در نطفه می باشد :| که با کلمات محبت آمیز احساس مهربانی کردم که در حقم شده و احساس شرم بود که به سراغم اومد :|
  • asra ツ..

انگاری بین زمین و آسمون معلقم و توی یه خلا دارم دست و پا میزنم اصلا دیگه هیچی برام مهم نیست خوشم نمیاد از این حالت اصلا و به هیچ وجه خوشم نمیاد... یادم باشه بعد ها برا وارثام ثروت جا نزارم به جاش بگم میخوای گریه کنی گریه کن نمیگم چرا ؟!!!... نمیگم چت شده؟!!! چون میدونم آدم بی دلیل با خودش دعواش میشه سر جنگ داره با خودش و وقتی که شکست بخوری دیگه دلت میخواد گریه کنی ...یادم باشه نگم چرا اعصبانی ؟!! یادم باشه بهش بگم پاشو هر چی میخوای بشکنی بشکن تا حالت خوب شه ... این چیزارو یادم باشه انجام بدم

  • asra ツ..

الان دقیقا از اون زمان هاییه که نمیدونم خودم با خودم چند چندم ... نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت!! ... افسرده باشم یا شنگول!! ... گریان باشم یا خندان!! ... نمیدونم داد بزنم خونه رو بیارم پاییین یا یه گوشه کز کنم !!! اصلا یه حال بدیه که قابل توصیف نیس :)

  • asra ツ..

نمیدونم کی به این پاییز چی گفته که این طوری قاطی کرده داره سر من تلافی میکنه:|... اخه یکی نیس بگه نونت نیس !!آبت نیس!!! مثل یه پاییز رفتار کن این رفتارا از تو بعیده :|

و حتی نمیدونم کی به گلوی من چی گفته که الان یه ماهه سرفه های خشک منو کشته:|


+من نمیدونم کی با من لج کرده فقط دستم بهش نرسه :|

  • asra ツ..

هنوز گرمای تابستان به رگ های بدن مبارکمان رسوخ نکرده بود که گفتن پاییز رسید و دو سه روز را با پاییز زندگی نکرده زمستان را با خود آورده و از دیشب یکسر باران است که میبارد و هوا به شدت سرد و از همان طوری هایی که هاااا میکنی هوا، قشنگ معلوم میشود ... دلمان یک عدد لحاف و یک عدد بخاری میخواهد که لحاف را تا گلو بکشی و یه وولی سر جایت بخوری و با گرمای شیرین بخاری به خواب بری و در این حد بچه قانعی هستم :|

  • asra ツ..

+یکم آرومتر چه خبرته 110 تاداری میریا

_ کمربندتو ببند و حالشو ببر برادر من بزا بریم رو 120 صفاش بیشتر شه

+ تو دیونه ای نگه دار من میخوام پیاده شم

_ عه بزا حال این ماشینو بگیریم بعد

+میگم نگه دار

_باش بابا بیا اینم 90 تا

+وقتی پشت فرمون میشینی حس میکنم پسری این چه وضعشه واقعا !!

_چه وضعشه؟:|

+ تو هر کاری از ظرفات های مخصوص دخترا رو داری حداقل توی رانندگی ظرافت به خرج نمیدی لااقل یکم قانونی رانندگی کن خوبه حالا گواهی نامه نداری

_ چشم :|....فقط یه سوال به نظرت توی یه مسابقه رالی شرکت کنم احتمال برنده شدنم هست؟

+:|

  • asra ツ..