دلツ

دلツ

اینجا زمین است رسم آدم هایش عجیب است!
اینجا گم که مى شوى
به جاى اینکه دنبالت بگردند فراموشت مى کنند.
:)

لوگوي وبلاگ دل

۱۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

نمیدونم احساساتم ایراد پیدا کرده یااعصابم یه رب حالم خوبه کل روز اعصابم خورد:|
  • asra ツ..
یعنی واقعا میرین و به بهترین فیلم نامه و بازیگر و این کوفتی جات رای میدین؟ تاره میشینین جشنواره رو هم میبینین؟!!!
  • asra ツ..

وقتی حوصله ندارن ترجیح میدم یه سایه باشم

  • asra ツ..
یادتونه گفتم همیشه وسایلامو جا میزاشتم؟ در عرض دو روز کفشامو جا گذاشتم:|یه بار باشگاه یه بار خونه:|
  • asra ツ..
بیشتر کامنت ها رو میخونم و یادم میره جواب بدم ...همون نوش دارو بعد مرگ سهراب :|
  • asra ツ..

چسبر میگه

" لذت بخش است تصور این که تمام انسان ها مرده اند و این قدرت را داری که تمدنی نو را شروع کنی یا نکنی . فکر کردم تمدن جدیدی آغاز نخواهم کرد.چه کسی می تواند بار شرمندگی پدرِ نسل بشر بودن را به دوش بکشد ؟ من که نمی توانم."


+جزء از کل : استیو تولتز

+ امروز که داشتم بین اسامی آرام بخش ها میگشتم یه قرصی دیدم که فراموشی آوره و بهترین گزینه برای این که همه عمر تصور مرده بودن انسان ها رو یدک نکشی و به فراموشی بسپاریشون ... و بهتر تر این که هر روز به دست خودت به فراموشی بسپاریشون :)

  • asra ツ..

او در برخورد با آدما اغلب برخورد سردی دارد ... و اگر دستش را برای کسی که نشانه ابراز دوستی و محبت دراز کرده محکم نفشارن عمل متقابل انجام میداده و به سردی دست میدهد و دستش را میفشارد ... او در سلام دادن سعی میکند با صدای بلند و رسا سلام بدهد و پیش قدم باشد اما وقتی برای سلام دادن به سر اکتفا کنند او نیز از دفعه های بعد با سر سلام میدهد و اگر با اخم بر خورد کنند او سعی می کند با لبخند برخورد کند اما اگر جواب ندهد از دفعه های بعد او به شدت با اخم برخورد میکند ... او دوستان زیادی ندارد ... و خود نیز نمی داند چرا در برخورد با آدم ها سرد عمل می کنند در حدی که به او می گویند مغروری و برای این غرور دلیل مختلفی برایش می آورند و فکر می کنند که ارتباط برقرار کردن با او سخت است ... و او برای همه این آدم های قصی و القلب یه لبخند میزند به پهنای صورتش:)


+ خودمو میگم :)
+ عادت خوبی نیست:)

  • asra ツ..

 روزا همه اش خوابم میاد و خسته ام دلیلشو نمیدونم:( شبام خوابم نمیاد بازم دلیلشو نمیدونم:(

  • asra ツ..

یه مرضی دارم یعنی از بچگی داشتم که هر کی میگفت اسم مامانت چیه؟!! الکی یه اسم دیگه میگفتم :| حالا چرا دلیلش رو نمیدونم کلا مرضمه:| و همیشه یه اسمی میگفتم که نقریبا مترادف با اسمش باشه که بعدا فهمید گفت چرا؟ بگم گوشات درست نشنیده من گفتم فلان تو فلان شنیدی:))) رسما طرف رو هم متهم به این میکنم که گوشاش ایراد داره :|

  • asra ツ..

یادمه وقتی بچه بودیم و هر بار که بابام میبرد ما رو مدرسه (این بچه بودم و بابام میبرد تا پیش دانشگاهی رو شامل می شد چون من به هیچ وجه حاضر نبودم پیاده بیام یا خسته کوفته تاکسی عوض کنم :| ) سر این که کی جلو بشینه همیشه با برادر جان دعوا بود و کار به گاز گرفتم و گیس و گیس کشی میکشید تا این که بابا جان گفت دوتایی بشینین جلوی فقط دعوا نکنین :| وقتی که مجوز این که دوتایی بشینیم صندلی جلو صادر شد دعوا سر این شد که کی سمت پنجره بشینه :))) که باز بابا جان باز کلافه شد و پیشنهاد داد که هر هفته یکیمون سمت شیشه بشینیم و هر سری که نوبت هر کدوممون بود با چشم غره های اونی که سمت شیشه نبود مواجه میشد و خط و نشون میکشید و مشگون های ریزی ازش میگرفت و برای این که بابا جان رو کلافه نکنیم صدامون در نمیومد اما تو یه هفته هم دیگه رو  کبود میکردیم:| و میرسیم به این جای قضیه که برادر جان از اول مرتب و منظم بود برنامه کلاسیش رو سر شب میزاشت تو کیفش و لباس هاش رو همه رو جمع میکرد میزاشت کنارش و صبح بیدار میشد و سرحال راهی مدرسه میشد و این وسط من نه برنامه ام رو میزاشتم نه لباسامو مرتب میزاشتم سر جاشون و سر صبحی یکی برام برنامه ام رو  میزاشت یکی برام لباسامو پیدا میکرد(البته هیچ وقت جورابامو گم نمیکردم ) و اتو میکشید و یه نفر هم صبونه رو آماده میکرد و من هم چنان ابرو هامو در هم میکردم و غر میزدم که خوابم میاد و لعنت به کسی که مدرسه رو اجباری کرده :| و مامان جان به زور لباسامو تنم میکرد و راهی مدرسه میکرد اما سر صندلی و جلو ماشین و کنار پنجره قشنگ دعوا میکردم :| و البته این رو هم بگم که حتی وقتی دانشگاه هم میرفتم سر صبحی یه نفر باید مقنعه منو اتو میکرد :|... و همه اینا یه طرف قضیه جا گذاشتن وسایلم یه طرف قضیه که باید بابان جان رو از نصف راه باز میگردوندم و وقتی میگفتم وااااااااای وسایلم موند میگفتن عههههههههههههه بازم ؟!! چرا بی نظمی تو و من میگفتم تقصیر من نیست همش میگین زود باش زود باش یادم میره خب:| قشنگ میرفتم تو چششون:| و فکر نکنین که اینا مربوط به زمان مدرسه بود چون باید بگم نخیر وقتی کارت ورد به جلسه رو جا گذاشتم و زنگ زدم وای یکی بهم برسونه باز اون عههههههه نصیبم شد :| و همین دیروز که داشتم میرفتم کفش های ورزشیمو جا گذاشته بودم و تقریبا رسیده بودیم که دوستم گفت کفشات کو و من یکی زدم تو سرم گفتم وای ببین تقصیر توعه هی زنگ میزنی و میگی زود باش و کلا راه رو دویدم و کفشامو برداشتم و یه لحظه فکر کردم که چقدر دلم برا اون زمان ها تنگ شده برا اون دعواها برا اون غر زدن ها برا اون کلافه شدن های بابا جان از دستم ^_^ و این که اهل بیت پیش بینی کردن که من اگه 60 سالمم بشه این نامنظم بودن و جا گذاشتن رو ترک نمیکنم و فکر کنم صحت داشته باشه این پیش گویی:|

  • asra ツ..