یادش بخیر

یه استرسی وجودمو گرفته که نمیدونم از کجا سر چشمه میگیره :)

خوابم میاد :|

هر روز خدا خوابم نمیومد الان که نشستم یه نفریه فایلی رو بفرسته و من هم بفرستم برا یه بنده خدای دیگه که قول دادم هر جوری شده امشب تحویل میدم و سر این حرف ها شدید خوابم میاد شدید ها اون بنده خدا هم هی میگه شرمنده الان میفرستم ... بابا من خوابم میاد:(

+ وب همه رو خوندم باز خوابم میاد:|

اسرای این روزها یه غریبه است همین

این روز ها یه اسرای جدیدی داره قد علم میکنه که من اصلا هیچ شناختی ازش ندارم ... کلا نمیتونم درکش کنم اما نمیدونم از کجا سرچشمه میگیره این اسرا ... در حدی که میترسم ازش ... میترسم در موردش بگم که مبادا پر رنگ تر بشه ... مبادا ماندگار بشه ... شاید اگه راهش رو نگرفت و نرفت اومدم ازش حرف زدم تا شاید از این که دارم تحملش میکنم به خودش بیاد و تنهام بزاره :)

و همچنان ...

باز کابوس ها دست از سر خواب هام بر نمیدارن:)

از این دست اسرا ها هستم:|

تو خونه ما هر ظرفی که کلمه شکستنی رو با خودش یدک بکشه و این وسط اون ظرف یا هر چیز که قابلیت شکستن داره ناپدید بشه همه انگشت های اتهام به سمت من گرفته میشن چون بنده در شکستن ظرف دست یدی داشتم برای خودم : دی اما خب آدم است دیگر تغییر هم میکند و از اونجایی که مثل سابق دیگه هنر نمایی نمیکنم باز همچنان ظرفی ناپدید بشه تو خونه ما ستاد رسید گی تشگیل میشه و باز از اونجایی که از اون دسته آدمام که وقتی ظرفی شکست یه راست میندازم تو سطل آشغال و تا نپرسن و نفهمن چیزی نمیگم و تا دیروز که سینی ناپدید شده بود همه نظریه ها حاکی از این بود که باز اسرا شکسته لابد وگرنه کار کی میتونه باشه!!:| و البته این حرفا به گوشم میخوردن رودر رو چون مدرکی نداشتن چیزی نمیگفتن حالا امروز ظهر سینی از زیر کابینت پیدا شد:|