دلツ

دلツ

اینجا زمین است رسم آدم هایش عجیب است!
اینجا گم که مى شوى
به جاى اینکه دنبالت بگردند فراموشت مى کنند.
:)

لوگوي وبلاگ دل

۲۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

شب وقتی پیام دادم گفتم که من حوصله ندارم که دیر کنید و من تک تک زنگ بزنم بگم زود باشین اتوبوس داره میره و همگی گفتند که ما فردا قبل از تو ترمینالیم :|

و صبح شد و رفتم دیدم بلع همه هستن گل سر سبدشون که من باشم کم بود که اضافه شدم :|

اما در این وسط یکی از این دوستا نیومده بودن زنگ زدم که کجایی ؟! اتوبوس داره میره و تا دو ساعت دیگه اتوبوس نیس :|

این دوست محترم آنچنان التماسی که نگهش دارید رسیدم و اینا ... و بقیه دوستان این طرف در حال گاز زدن صندلی های اتوبوس بودن :|

اندکی  نشستیم و پاهامون رو انداختیم روی هم و چون اول صبح بود خواب از چشمامون داشت میبارید که یدفعه دیدیم که این دوست ما با آنچنان سرعتی داره حیاط ترمینالو میدوعه که بخوره زمین هزار تیکه میشه:|

در حالی حواسش پی دویدن و رسوندن خودش به اتوبوس بود که وقتی وارد ترمینال شد تنها افراد حاضر در ترمینال که ما باشیم روندید و همچنان در حال دویدن به سمت حیاط پشی ترمینال بود که خودشو به اتوبوس برسونه و این موقعه ترس من این بود که این دوستان من ترمینال رو با همه کارکنانش گاز بگیرن و تمو کنن و برداشتم زنگ زدم به دوست دونده مارتونم که کجا میری بیا هنو نیم ساعت مونده بیا که ما تو سالنیم :|

دوست محترم بعد اومدمن به سالن:  :|

من : نه استعدادت توی دو خوبه :D

بقیه: =))))


+نمیدونم دوی مارتون هم هر کی میره بعدش این همه نفس کم میاره یا فقط دوست من این طوری بود ؟!:|

  • asra ツ..

نمیدونم چرا دیروز فکر این که هم کلاسی هایی که توی دوازده سال تحصیل که داشتم چه شده اند از مغزم بیرون نمیرفت به تک تکشان فکر میکردم مثلا به بچه های کودکستانی که میرفتم و از شانس من یه پسری بود که از بین همه بچه ها منو توی لیست سیاه قرار داده بود همیشه خدا اذیتم میکرد و میگرفت میزد :|....یا یکی از دوستایی که الان هم میبینم و در ابتدایی و راهنمایی هم هم کلاسی بودیم و از اون بچه درس خون ها بود که الان بعد گرفتن لیسانس دیگه دل و دماغ درس خوندن نداره...دوره ابتدایی عاطفه و میترا که یه بار وسط بازی ناخن عاطفه انگشت منو خراش داد و ساعت ها به خاطر خونی که می اومد گریه کردم و هنوز هم که هنوزه جاش مونده ... به میترا فکر میکردم که اون موقع ها صاحب یه برادر شده بود و از این موضوع کاملا ناراحت بود و باعث افت درسش شده بود ...به آدام فکر میکردم که تصادف کردن و همه خانوادشو از دست داد و ویلچر نشین شد و از اون موقع کسی سر کلاس ندیدش ...به بچه زرنگای کلاس که یه آرزوهایی توی سرشون داشتن که فلان مهندس و فلان دکتر میشن فکر میکردم که وقتی سراغشون رو گرفتم فهمیدم یا ادبیات خوندن یا معارف ... دیروز به تک تکشون فکر میکردم که الان به کجا رسیدن ...تا این که دیروز تو بازار سه تایشان را دیدم که یکیش یه بچه 8 ساله و یه 3 ساله داشت و دهن من قد یه لنبکی از خنده کش آمده بود برای بچه های قد و نیم قدش  و قد یه زن 40 ساله به نظر میرسید و باز مثل زمان مدرسه فکر کنم ولش میکردی سرش را به دیواری جایی تکیه میداد و میخوابید ... یکیش هم که همان زمان دبیرستان ازدواج کرده بود یه پسر 10 ساله داشت و در این مورد دیگه من نمی تونستم جلوی خندم را بگیرم که همکلاسی محترم هم هی میگفت خب چیه؟:|.... و یکی دیگه که همیشه دختر آرومی بود بعد کارشناسی تصمیم گرفته به سراغ کارهایی توی این مدت انجام بده بره ... چقدر جالب بود سرنوشت این آدم ها وقتی که بعد سال ها رقم میخورن و خومون متوجهش نمیشیم کاش دوربینی بود و تمام این لحظات رو ثبت میکرد


+ و به خودم فکر میکردم که چی میخواستمو چی شد (البته شاید کسی چه میدونه چیزی که میخواستم به این خوبی نمیشد ):)

  • asra ツ..

نصف شبی از بی خوابی شده بودیم جغد شب و تو خونه راه میرفتیم که در حین رفتن به حیاط که از منظره آسمان شب فیض ببریم که یه سوسکی دیدم که تا خواستم پامو نزارم روش پام از پله سر خورد و تا بیام تعادلمو حفظ کنم پام در رفت و سوسکه فرار کرد فک کنم الانم داره به ریشم میخنده :|

  • asra ツ..
چیزی شیبه پاساژ بود اما بی ریخت تر و این که زمان بگذره رفتم یه دوری زدم و همه حواسم پیش چند روز بعد بود که دودوتا هام باهم جور در نمیومدن و و من هم هی حساب کتابشان میکردم ... فقط حضور فیزیکی داشتم و اصلا متوجه هیچی نبودم و نمیدونم از کجا یدفعه عروسک باب اسفنجی پرید جلوم و گفت سلام  کجا میری بیا خرید کن ... نمی دونم قلبم افتاد توی کفشم یا سر خورد اومد در راه گلوم گیر کرد برای چند دقیقه پاهام خشک شد و فقط تونستم به دیوار تکیه بدم و بگم  سلام و ... اون هم در حدی که نمیدونم شنید یا نه و فکر کنم فهمید در چه حدی گند زده مثل ظاهر شدنش غیب شد :|
  • asra ツ..

شام دعوت بودیم و آن هم خانه کسی که تازه فامیل شده بودیم ... وقتی که وارد خونه شدیم گفتن که دخترا ها باید جدا از جمع خانواده بشینن چون رسمشون نیست که دخترها در جمع باشند و کنار خانواده بشینند و وقتی که گفتن که برم یه اتاق دیگه حرصم گرفته بود ... از این که به خاطر دختر بودنم حق نشستن در کنار بقیه رو ندارم... و تقریبا همه کسایی که منو میشناسن میدونن که چقدر از این که بین دختر و پسر فرق بزارن کفری میشم چون بهم یاد ندادن که هیس دختر ها بلند نمی خندد ...  دختر ها در جمع نمی شینند ...دختر ها باید اطاعت امر کنند حتی از یه پسر بچه 8 ساله ... وقتی که داشتم آماده میشدم از خونه بزنم بیرون که دیدم بابام داره بحث میکنه سر این که دختر من باید بیاد اینجا بشینه و پشت سرش هم داداشم که یعنی چه این چه رفتاریه دختره که دختره و صدام کردن که پاشو بیا اینجا و من از شادی داشتم بال در میاوردم که تنها دختر اون جمع بودم که نسبت به دختر و یا پسر بودنش خانوادش توجهی نداره و دوسش دارن ^_^

+ همیشه نسبت به برخورد افراد حساس بودم و هستم ... و چه برسه به موقعی که رفتارشون نسبت بهم تغییر کنه اون هم به خاطر دختر بودن

  • asra ツ..
من همیشه گفتم از هر چی میخوایین انفاق کنین بکنین اما از عروسک های من نه ... اما داره انفاق میشه :(... هر چند قراره یکی دیگه بخرن جاش اما نمیخوام:(
  • asra ツ..

من هر وقت میام اینجا سر بزنم میبینم یه نفر همیشه خدا پلاسه اینجا...بیا خودتو معرفی کن ببینم کی هستی...اینجا جای تخمه شکستن نیس که ...سر کوچتونم نیس... اینگاری خونه زندگی نداره... بیا خودتو معرفی کن:/

  • asra ツ..

این روزا حرف های زیادی هس برا نوشتن و کلمات زیادی برا شکوفه شدن اما دیگه من حوصله نوشتن رو ندارم ... با عرض معذرت از همه کلماتی که به صف ایستادن :)

  • asra ツ..

من

غم انگیز ترین

شعر جهانم

تو

نخوان


+ شاعرش رو نمیدونم
  • asra ツ..
من با اینا سرمو گرم نمی کنم "حالمو خوب می کنم"




وقتی که از عالمو آدم هجرت میکنی دلت خوش میشه به اینا و همه اینا سرگرم کردن نیست یعنی خوب کردن حال و هوای خودت... یعنی همه کسایی که نداریشون ... یعنی خندیدن برای همه خوش به حال هایی که گفتی...یعنی خنده های واقعی ... میگن بعضی وقت ها زود پیر میشیم شاید چون احساساتمون بیشتر از درک آدماس ... اگه این وسطا یکی رو پیدا کردین که تونست بفهمتتون مواظبش باشین چون ازتون به راحتیا نمی گذرن و کم پیدا میشن از این آدما :)

+ اینم بگم خدا نصیب گرگ بیابون بکنتتون ولی نصیب این خواهر خل و چل من نه:))
++ هر دو یه نفره فقط عکس پرو فایلش عوض شده:|

  • asra ツ..