نصف شبی از بی خوابی شده بودیم جغد شب و تو خونه راه میرفتیم که در حین رفتن به حیاط که از منظره آسمان شب فیض ببریم که یه سوسکی دیدم که تا خواستم پامو نزارم روش پام از پله سر خورد و تا بیام تعادلمو حفظ کنم پام در رفت و سوسکه فرار کرد فک کنم الانم داره به ریشم میخنده :|