دلツ

دلツ

اینجا زمین است رسم آدم هایش عجیب است!
اینجا گم که مى شوى
به جاى اینکه دنبالت بگردند فراموشت مى کنند.
:)

لوگوي وبلاگ دل

۲۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

یه دلیل قانع کننده میخوام اونم این که بدونم چرا خیلیا از خودکشی میترسن ؟


+البته  دیدگاه  معنویشو فاکتور میگیرم

  • asra ツ..
کسی پیدا میشه که یه تغییراتی بده تو وب؟
این وب نه یک وب دیگه اگه بود خبر بده
  • asra ツ..

وقتی حالت خوب نباشه وسط بهشتم ببرن باز حالت خوب نمیشه:)

  • asra ツ..

قدرت

نه در دست هیتلر است

نه در دست کسانی که جنگ به پا می کنند

قدرت، در دست کسی است که می فهمد دوستش داری



+ یوخ  منبع :|
  • asra ツ..
سوار اتوبوس شدم ردیف دوم شماره صندلی 6   از شدت خستگی و سر درد پامو انداختم رو پام و سرمو تکیه دادم به صندلی و چشامو بستم ... وقتی چشامو باز کردم  و ردیف اول رو نگاه کردم دیدم یه بچه نشسته بغل باباش و با دوتا دندون پایین دوتا دوندونان بالا ... از وقتی اتوبوس راه افتاد تا برسیم مقصد همش نگاهم میکردو یدفعه میزد زیر خنده ... از خستگی و تکون دادن اتوبوس به خواب میرفت ... اما مثل این که یادش میفتاد من هنوز براش نخندیدم و باز شروع میکرد خندیدن و دندون های کوچیکشو نشون دادن و یدفعه برا خودش دست میزدو بغل باباش ورجه ورجه میکرد و اتوبوس پر شده بود از صداش ... وقتایی که میدید من اصلا نمیخندم فقط با سر تکیه داده شده به صندلی دارم نگاش میکنم اخم میکردو ابرهاشو تو هم میکشید و این حالت صورتش به دقیقه نرسیده  یک دفعه باز میخندید و دستش رو میزد به سینه اش و خنده اش بیشتر میشد ... اما این بچه نمیدونست که من خسته تر و ناشی تر از اونیم که بخوام باهاش همراهی کنم و با  هر خنده اش بخندم ... اما آخر سر تونست یه لبخند برای همه این خستگیام بیاره ... و تنها کاری که تونستم برای مزد همه این زحمت هاش براش انجام بدم  این بود که موقع پیاده شدن لپشو بکشم و پفکی که خریده بودم  رو بدم به دستش همین:)

+ این روز ها خندیدن از ته دل انتظار زیادیه :)
  • asra ツ..

استاد: شما چرا اون روز  ،تو بحثِ گروه شرکت نکردین؟

من: آنلاین نبودم :|

همه کلاس : تو که آنلاین بودی

من : به شما ها چه یعنی این همه فضول و من بی خبر؟:|

استاد : راس میگن آنلاین بودی که :|

من: اونی که آنلاین بود من نبودم که:|

استاد : بس کی بود؟

من :روحم بود داش نظاره میکرد:|

استاد : خب میپردازیم به ادامه درس:|


+ یعنی آمار آدمو قشنگ دارن :|

  • asra ツ..
تلوزیونو که باز میکنی همش تبلیغ قابلمه از انواع طرح و رنگ تا دلت بخواد ... کلا تو برنامه آشپزی اینقده که تبلیغ میکنن یادشون میره برا چی اومدن و آشپزی هم نمیکنن:|
یعنی همه مشکلات زندگی ما حل شده فقط تنها دغدغمون همین گرون بودن قابلمه بود که اونم حل شدبه لطف این سازندگان قابلمه ها که بی واسطه به دستمون میرسونن و لطف میکنن 100 هزار تومن رو میزارن تو جیبمون باشه :|
خیلی ممنون از همه دوستان سروران و عزیزان:|
مسکلات زندگی من یکی حل شد اصلا ریشه کن شد:|
  • asra ツ..

شده بار ها و بار ها از کنار مزرعه بگذرین و مترسک هایی ببینین که با دو دست باز رو به آسمون ایستادن شاید به این خاطر که که خیال میکردن همیشه ممکنه ضربه نهایی رو از اسمون بخورن ... همیشه دیدین که بادی که میوزه لباس های پاره این مترسک رو به رقص در میاره تا شاید مباداگنجشکی ... کلاغی... خیال سر زدن به مزرعه رو داشته باشه ... تا مبادا شب و روز هایی که سپری میشه کاشت های این مزرعه برداشت نشه ... تا مبادا رو سیاه تر از این سیاهی آفتاب سوخته خورشید بشه ... تا مبادا کلاغی به مزرعه بزند ...تا مبادا امید مردی رو نا امید کنه ... تا مبادا.... این مزرعه امید یه ساله مادری برای فرزندی باشه و امید مزرعه مترسک ... تا مبادا ....

اما ... این مزرعه از خیالی که نمیکرد به آتیش کشیده شد ... از چیزی که نمیترسید از بین رفت ... این مزرعه وقتی از بین رفت که داشت کلاغ های مزرعه رو پر میداد...

مترسک جان یادت رفته ... اینجا زمین است .. اینجا مزرعه آدم هاست ... اینجا زمین را از زیر پایت میکشند ... اینجا به چشم هات نگاه میکنند و میخنندن  و  ذوق دلت را آتیش میزنند ... مترسک جان ... اینجا باید هوای خیال های نکرده رو هم داشته باشی ... مترسک جان اینجا مزرعه را آتیش میزنند و کلاغ ها را متهم می کنند ...مترسک عزیز هوای زیر پایت را هم داشته باش


  • asra ツ..
یه زمانی تو بلاگفا بودیم با دوستایی زمان بلاگفایی که بودن ... کامنت میزاشتن ... بعضیا بی دلیل قهر میکردن ... اما بعد خونه به دوش شدن موندیم چند نفر که یکی یکی همو پیدا کردیم اونم چند نفرکه انگشت شماره ...بخوام بگم
 میشه آبو (هر چند آبوئه اما من شدم آبوش )...
میشه پلاک هفت (که من عمو میگم بهش )...
فاطمه که من (مهربانو و فاطمه بانو) صداش میکنم...
میشه زهرا (که قبلا وب داشت هر روز خدا خودکار تو چش و چال هم میکردیم ) ...
میشه گندمی (که از پی سمنو دوستیمون محکم شد)...
میشه پسر خط خطی ( یه چی بین مایه های مبهم بودن و لبخند معروفش)...
میشه چنگیز سبیل (به قول رویا همون هانی... تو لج بودن هم که کمتر از من نداره)...
و همین رویا که من رویای من صداش میکنم و شدیم خواهرن دورا دور :)
همه ماها یه زمانی تو بلاگفا کل کل میکردیم و قهر میکردیم و دعوا میکردیم و به پست های هم متلک مینداختم با همه اینا هوای همو هم داشتیم :)
اما این روزا همه اینا دیگه کم مینویسن شاید خسته ان ... شاید سرشون اینقدر شلوغه اما دلشون پیش وبشونه که بیان حداقل یه کلمه بنویسن و بگن آخیش راحت شدم :)...اما با وجود این ... با وجود کم بودن ... کم سر زدن ... حال همو میپرسن وقتی میای وب میبینی یکیشون نوشته چه خبر نیستی؟ ... کلی خوشحال میشی ...شاید به قول فاطمه بانو شدیم یه خانواده :)
  • asra ツ..
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • asra ツ..