وقتی که می گویند "حرف حرف می آورد" راست می گویند .
در جمع دوستان وقتی که شنیدم می گفتن فلان دختر نمازش سر موقع است ،در مقابل خدا سجده اش طولانی است ، روزه غذایی ندارد زیارت عاشورا میخواند ، مسجد میرود ، احیا می گیرد.... دلم برای خودم گرفت .... و این دوستان فکر می کنند که من ایمان ندارم من از مسلمان بودن فقط اسمش رو یدک میکشم ... من مسجد نمی رم اما خانه پدر بزرگ پیر و تنهام که صبح تا شب چشمش به در است تا یکی بیاد حرف بزنه و از دیدن من شاد میشه می رم ... من صدقه ای نمی دهم اما به آن پیر مرد سر چهار راه که با آن سن دست فروشی میکنه با پول 4جعبه کاغذ دستمالی یه کاغذ دستمالی جیبی میخرم ... من نمازم یه ساعت طول نمیکشه و موقع دعا دستام به لوستر خونه نمیرسه اما خدای من همیشه تو دلمه تو دلم دنبالش میگردم نه اون بالا که موقع دعا نگاه میکنیم و در سقف خونه دنبالش میگردیم ....زیارت عاشورا نمی خونم اما گریه هر پیر مرد پیر زنی عاشورا به پا میکنه تو دلم
اما باز خدای من با خدای دوستانم با خدای آن دختر یکی است ... فقط من خدایم رو جور دیگری میشناسم
خدای من دوست منه نه پادشاهم همیشه باهامه و با هر ضربان قلبم احساسش میکنم :)
و من باز دلم برای خودم میگیرد :)
در نهایت اونی که مشخص میکنه کی چیکاره هست، نه من نه شما نه نماز طولانی نه حتی خانه پدربزرگ پیر رفتن هست
خدا خودش به دل های ما آگاهه
دلتون شاد