هر چقدر که نگاش میکردم خیلی دلم میخواست بغلش کنم محکم فشارش بدم بگم وااااااای تو چقدر دوس داشتنی هستی .... اما هر بار که میخواستم بهش نزدیک بشم دستش رو بگیرم دستمو میکشیدم میترسیدم که این بازو ها ، این دستای ضعیف که حجم بازوهاش اندازه انگشت من میشد کنده بشن ، کل وجود این پسر5 ساله از هم جدا بشه برا همین هر بار که به حرفاش که گوش میدادم با این که هیچی متوجه نمی شدم(به زبان کردی حرف میزد) اما عاشق این شیرین زبونیش شدم وقتی اسمشو از مامانش پرسیدم گفت " رایان " ومن چقدر این رایان کوچلو رو دوس داشتم منی که زیاد با بچه ها رابطه خوبی نداره اما این رایان کوچلو به خاطر یه سرماخوردگی داروی اشتباهی سل میخوره و مبتلا به سل میشه و عوارض این دارو ها باعث میشه این دیگه مثل بچه های هم سنش نباشه .. اما من رایان کوچلو رو دوس دارم با تمام شیرین زبونیش که حتی زبونشم نمیفهمم با همه خنده های کودکانش که به درد میخنده :)
+ایشالله امروز تو این روزی که میگن شیر خوارگان حسینی این رایان کوچلو هم خوب شه :)
+رایانی که حتی مامانش معنی اسمشم نمیدونس با تمام وجود صداش میکرد رایان من :)