وقتی میدیدم کسی حواسش نیس دزدکی میومدم سر وقت تلوزیون میزدم شبکه یک (ناگفته نماند که این توطئه ها برای نگاه کردن به تلوزیون تنهایی صورت نمی گرفت همیشه پای یه هم دست در میان بود )^_^
و کارتون ها دوران بچگی ما به نظرم عالی بودن خلاصه بخوام بگم خیلی بودن که من با همشونم خاطره داشتم اما همیشه مادرم سر کارتون ایکیو سان مچمونو میگرف O_oهـــــــــــــعی یادش بخیر و من هم همیشه که با تهدید تلوزیونو خاموش میکردم میگفتن یه رآست سر درسو مشقت همیشه حواسم پیش کارتونه بود که چی شد بلخره ...برا همین از همون اول تصمیم داشتم، دارم و فک کنم خواهم داشت(شایدم تصیم مش رجبی باشه کسی چه میدونه :| ) که وقتی پیر شدم بگم بزارَنم خانه سالمندان و از اونجایی هم که هیچ وقت یه رفیق پایه نداشتم کلا رفیقی نداشتم :( تصمیم دارم تو خانه سالمندان یه رفیق جینگ هم پیدا کنم که تو همه مسائل پایه باشه و بعضی وقتا به خاطرات گذشته که کسی ازشون خبر نداشته ودرواقع یه جور راز بودن :)بگیم و ریز ریز ( زیر پوستی )بخندیمو همه تو نخ این باشن که بین این همه جیک و جیک ما به چی میخندیم و باز سرمون گرم دیدن کارتون باشه و شبا وقتی خاموشی میدن بریم زیر پتو رمان بخونیم و باز دروسط رمان سکوت کنیم و ریز بخندیم اینقدر ریز که کسی صدامونو نشنوه {البته چند تا پیشنهاد دیگه هم دارم که اینجا بد آموزی میشه بگم :| .. یعنی بگم ؟؟:| } و در آخر سر هم یه آهی به گذشته به همه ای کاش هایی که بهشون نرسیدم بکشیم و آخرش بگیم گذشت اما ....بعد بگیریم بِکَپیم :|
+هر چند فک نکنم به پیری برسم ... چرا وچگونه شو بگذریم :)
و کارتون ها دوران بچگی ما به نظرم عالی بودن خلاصه بخوام بگم خیلی بودن که من با همشونم خاطره داشتم اما همیشه مادرم سر کارتون ایکیو سان مچمونو میگرف O_oهـــــــــــــعی یادش بخیر و من هم همیشه که با تهدید تلوزیونو خاموش میکردم میگفتن یه رآست سر درسو مشقت همیشه حواسم پیش کارتونه بود که چی شد بلخره ...برا همین از همون اول تصمیم داشتم، دارم و فک کنم خواهم داشت(شایدم تصیم مش رجبی باشه کسی چه میدونه :| ) که وقتی پیر شدم بگم بزارَنم خانه سالمندان و از اونجایی هم که هیچ وقت یه رفیق پایه نداشتم کلا رفیقی نداشتم :( تصمیم دارم تو خانه سالمندان یه رفیق جینگ هم پیدا کنم که تو همه مسائل پایه باشه و بعضی وقتا به خاطرات گذشته که کسی ازشون خبر نداشته ودرواقع یه جور راز بودن :)بگیم و ریز ریز ( زیر پوستی )بخندیمو همه تو نخ این باشن که بین این همه جیک و جیک ما به چی میخندیم و باز سرمون گرم دیدن کارتون باشه و شبا وقتی خاموشی میدن بریم زیر پتو رمان بخونیم و باز دروسط رمان سکوت کنیم و ریز بخندیم اینقدر ریز که کسی صدامونو نشنوه {البته چند تا پیشنهاد دیگه هم دارم که اینجا بد آموزی میشه بگم :| .. یعنی بگم ؟؟:| } و در آخر سر هم یه آهی به گذشته به همه ای کاش هایی که بهشون نرسیدم بکشیم و آخرش بگیم گذشت اما ....بعد بگیریم بِکَپیم :|
+هر چند فک نکنم به پیری برسم ... چرا وچگونه شو بگذریم :)