سلام
جای سخن داره که بگم من قبل از این تو بلاگفا ساکن بودم اما به دلیل مسایل امنیتی کوچیده شدیم و خانه را گذاشته روی دوش و در بیان بساط گسترانیدیم ... لفظ قلمو دارین ... دی
اما از اون جایی که چه اون وبلاگ چه این هیچ کدوم متعلق به من نیس و من فقط یه نویسنده ام ، همین :)
مثل این که دیگه مدیر اینجا دوس نداره من آپ کنم ومثل این که میخواد برم البته اینو با رفتارش میگه :|
دیگه اگه نیومدم خواستین حلال کنین نخواستینم حلال کنین وگرنه....:|
اگه مدیرش خواست بیام باید شرایط منم قبول کنه و ازم بخواد بازم بیام بنویسم همین :|
+اگر بار گران نبودیم رفتیم اگر مهربان هم بودیم رفتیم خلاصه چه کنیم هـــــــــــــــــــــــعـــــــــــــــی:(
+ البته اگه میخوایین بازم بنویسم باید به مدیرش بگین :((
گویم که:
نگا اصن شادم کردی آبو :|
اصن شاد روانم کردی :|
شاید برگشتم که به احتمال 99 درصد بر میگردم :|
اون وقت تو میدونی و آبجیت :(
گویم که:
همانا بازگشت موهای شما نیز به دستان ما باشد :|
گویم که:
این حرفا یعنی قصه های شبانه .. دی
دست من نیس باید به مدیرش بگین :(
گویم که:
آبو یعنی حرص میدی ها حرص [آیکون کوبیدن سر به دیوار ]
اللهم صل علی محمد و آل محمد
گویم که:
خدا خیرتون بده یه بنده خدا رو آگاه کردین :|
نه من نمیخوام برا خودم وبلاگ داشته باشم به احتمال 99 در صد برگردم حال شوما یکی رو بگیرم صب کن ... دی
گویم که:
باش لبخندتو بزن وبلاگ گرده نوبت منم میرسه باش:|
یه حرصی بدم من :|
مثلا آبجی بزرگتم [آیکون عصبانی]
گویم که:
بخند آباجی عه :(
باز این کامنتت دوبار اومد ها چقدر حفظ عابرو آخه :))
گویم که:
از گرد بودنش نترس از بلایی که سرت میارم بترس :|
اونم خودم حذف کردم خوشم نمیاد بی دلیل باشه عه[آیکون بشدت عصبانی]
گویم که:
به:))
چی باشه؟؟!!:|
مدیر زده تو گوشم ...:))
گویم که:
الان قلندر تویی بابا قلندر بخواب .... دی
گویم که:
یعنی اینقد خوشحال شدم که نگو :|
همه منتظر بودن برم انگار :|
گویم که:
فقط نزنیش ها :)))
گزینه های روی میزتم بیار ... دی
گویم که:
نمیدونم والا دیگه نمی خوان نویسنده وبشون باشم مثل این که :((
آذرس خونشون؟؟ همین راسته رو برو بپیچ سمت راست دومین کوچه درب سوم فقط مواظب پا چشتون باشین دیگه ... دی
گویم که:
مدیر هر روز هس حتی بیشتر از من کلا وبو در اختیار داره کامنتارم میخونه هعی
شوما اینجام خواستی باهاش بحرف :(
گویم که:
بق بفو :|
این طوری میخواستی مدیرو راضی کنی ؟؟!!:|
بق بقو ،میشه، بزنم، پا چشت ، کبود شد ... :|
اصن من از عوض مدیر خودمو اخراج میکنم :((
چه مدیر جانم میکنه برا من [آیکون گریه وزاری ]
گویم که:
نه دیگه قلبمو پودر کردی :(((
خاکسترشو میریزم تورود راین ..:|
وقتی پودر قلبمو رود راین برد دیگه گزینه های زیر فرش و توی کیفت چاره نمی توانند بکنند :(
گویم که:
بق بقو دیگه فایده ای نداره :((
میخوای تو هم بریز دجله و فرات ... دی
فقط بق بقو موقع دادنش به رودی دریایی بادی چیزی مواظب باش که یکم از خاکسترش برنگرده دماغت :))))
گویم که:
اینجا ننویسم یه جای دیگه فک نکنم بنویسم رفیق بانو :)
حالا مونده ببینم شرایطمو قبول میکنه یا نه:(
گویم که:
چراشو باید از مدیرش پرسید:((
من مدیر دومشم همه چی دست مدیر اوله :(
برمم بهت سر میزنم حالا معلوم نیس برم یا نه شرایطی داره موندم که مدیر باید قبول کنه :|
مرسی که من گم شده رو پیدا کردی :)
گویم که:
من پنکه رو باز میکنم بره تو دماغو دهنت :))))))
گویم که:
فعلا مدیرش عزمش را جزم کرده شما رو که جزو خوارج می باشید رو به راه کند :))
چچچچچچ مواظب پوست موزم باشین چچچچچچچ
گویم که:
چچچچچچچچ گفتن مقام والاتری به من عطا خواهند نمود برا همین ... دی
نه تو ماشین منتظرن :))
گویم که:
میرم پیش آنشرلی چند روز :|
آدرس مدیرو به عمو هم دادم ولی نمیدونم چرا رفت با دوتا بادمجون پا چشش برگشت :)))
حالا شما مویرگی آشنا تو نگه دار من دارم زیر خاکی میرم جواب نداد میریم سراغ نقشه دو که مویرگی باشه... دی
گویم که:
برای این که چون که :|
O_o
گویم که:
رفیق با کلک ، عمو..:|
گویم که:
سلام ... خونه آبجی پسر شجاع ... دی
میگم ها بفرمایین چایی تعارف نکنین یه وقت :|
گویم که:
یعنی در حال گذر بنویسم :|.... عایا ماشین زد بهم شما پاسخگویین؟؟!!:|
این چه راه کاریه پای دختر مردم میزارین عایا از بندگان خدا نمی ترسین ؟!:|
گویم که:
:))
کسی چه میدونه رفتمم حلال کنین دیگه :)
گویم که:
زهرا :|
زهرا راستی برا بچه ها اسم انتخاب کردم ... دی
اونا رو از من محروم نکن زهرا میدونم طاقت دوری منو ندارن :)))
گویم که:
تو میگی اونم میگه رو چشم الی میزارم بیاد :)))
گویم که:
اینجا مدیرش مستقله برا خودش :|
گویم که:
هنو هستم چش سفید چه خدافظم میگه :|
من زیاد از این چاخانا میکنم ... دی
ننویسم تو هم نتونی کامنت بدی خفه شی :)))
راستی [آیکون چشمک] :))))))
گویم که:
فعلا که این طوره الان هم مونده به تصمیم مدیر:)
گویم که:
نوگولان دبستانیو ناز کردناشون بعلــــــــــــــــــــــــــــــه:))
شما برو گردوتو بشکنو بخور :|
گویم که:
از تخم مرغ شانسی :(
دوس ندالم برای خود بنویسم هعی:((
بیام میترسم پشیمون شی :))
+ اشکال نداره دوست جان عوضش من آدرستو داشتم اما نبودی :((
++ و این که من دوست نمیشم باهات ها برم سمنو بخورم :))))))
گویم که:
صرفا جهت اطلاعت میگم ها بق بقو ..... برا با اون اختراعات ترک عادت کن ~_~
گویم که:
اصن به من چه خودت گفتی پست نزار تا خفه شی فعلا که من راحتم :|
نامهربان نه مهربان عه:(
مگه سیرکه اینجا سرگرم میشی [آیکون تاسف]
مدیر که میگه حالا چون این رویا اومده واسته شده رویای داشتن وب رو تو خواب هم نبین :((
وا مگه خل نبودی ؟؟!O_o
گویم که:
دارم به مزرعه رسیدگی میکنم :|
گویم که:
جودی ابود تنهاس میرم پیشش تنها نباشه :|
مدیر گوش من نپیچونه هعی:(
گویم که:
نه دارم به حنا تو کار مزرعه کمک میکنم ... دی
نه بابا منو کشاورزی؟!O_o
عه دلت فقط تنگیده بود :(
دل من اصن قایم شده ... دی
گویم که:
والا قرار باهام راه بیاد و شرایطمو قبول کنه البته شرایط چندان قابلی هم نیستن
1- ماهی 500 بده
وغیره یکیشو بدونین بد نیست ... دی:))))
حالا شرایطمو تو هم قبول کردی بگو بیام ... دی
داستان چیه واقعیته قبول کن اینو عه ... دی تر
گویم که:
:|
نعم نعم خود خل بودی :|
گویم که:
به همین برکت وبلاگ ،پول توش نیس ... دی
ببین گندمی منم بلخره زن و بچه دارم باید پول نون آبشونو در بیارم یا نه ..... دی
والا مدیر میگه برو نویسنده ریخته تو رو میخوام چیکا :(((((
گویم که:
شوکالات بخور خاله تا دلت دلگیر نشه :|
گویم که:
چرا میشه بعضی وقتام خودش مینویسه اما به اسم من :(
منم همینو میگم دیگه گوش شنوا هس ها عمل نمیکنه :((
اقا الان تو مشکلی داری با این پست من یعنی هاااان؟؟؟ پست با عنوان به این خوبی نازی :))))
گویم که:
یعنی همین دیگه :|
والا ازش نپرسیدم ببینم مرده یا زن :|
حرف خصوصی با من یا اوشون؟؟O_o
گویم که:
تا این حد رو به بالا رو در نظر بگیر:|
ببین گندم حرف خصوصی پیش میکشی من سمنو بدم ها گفته باشم من نمیشناسمت ...:)))))
نه بابا خصوصیا رو من میدونم نگا نمیکنه خیالت تخته جمع :)