از اونجایی که دیروز حوصله ام کلا سر رفته بود تصمیم گرفتم با یه آشنای دور و نزدیک مصاحبه کنم [مدیونین اگه فکر کنین تقصیر من بوده یا سر به سرش گذاشتم :|]
خلاصه خودم بگم براتون ... دی
ازش یه سوالی پرسیدم [لازم نیس که سوال همه مصاحبه ها رو هم شما بدونین چه معنی داره اصن :|]
من: ..............؟؟؟[همون سوالیه که پرسیدم فضولی نفرمایین باتچکر:|]
آشنای دور و نزدیک : یعنی نمیشه تنهات گذاشت :|
من : چرا؟O_o
آشنا :فکرای پلید میکنی که چطور اینو یازیق [همون بیچاره] کنم:|
یعنی دیگه من باشم تا ترتیب یه مصاحبه رو بدم من نمیدونم این خانم محترم چرااینقده به من لطف داره و ازم تشکر میکنه~_~
+ هر چند بازم همون یارو بار گرانو از این حرفاس اما استثنا بود این نمیشد نگم :|