گفت که وقتی پدر پیرش داشته از بیماری کبدی می مرده، دستش را گرفته بود توی دستش . داشته یواش یواش می مرده و بدنش هی سردو سردتر می شده . برای همین ، خیال می کند که دست او - یعنی پسرش - از حد معمول داغ تر است و نکند تب دارد . این است که بر میگردد و بهش می گوید تب داری بابا جان .
+کافه پیانو ، فرهاد جعفری