یه چند وقت پیش یه اتفاقی افتاد که دیگه از دست دنیا کُفری شده بودم .... اعصابم هم که دیگه ماشاالله نیازی به گفتن نیس
همه اینا موند و موند تا این که دیگه به حد انفجار رسید ... و من همه این کاسه کوزه ها رو سر یه نفر شکستم هر چند از دستش دلخور بودم اما!!!
اما ... باز دلیل نمیشد که سر اون بنده خدا بشکنم ...عصبانیتم از دنیا و این که چقدر به کاممون شیرینه رو سر اون بنده خدا بزنم داغون کنم :(
خیلی ناراحتش کردم الان چیکار کنم !!!...هر چند بعدش گفتم ببخشید اما همچنان ناراحته :(((
نمیدونم چرا این کارو کردم وقتی عصبانی میشم وقتی که عصبانیته به حد انفجار میرسه هر کی که در دسترس باشه میشه محل برخورد این موشک عصبانیت :(
چیکار کنم آخه اصلا دوس ندارم که کسی از دستم ناراحت باشه :(((
+گلایه ها عیبی ندارد ... کنایه هاست که ویران میکند آدمی رو
+ کنایه نزدم گلایه کردم :(