زرشکی من
باور نمی کنی
این روز ها
در این رسیدن و نرسیدن شب و روز!!
در این روزگار خوشی ها
با لبخندی تلخ
میخواهم رها شوم در، آغوشت
زرشکی من
بیا، تا تو بیایی
آفتاب غروب نخواهد کرد
فصل ها از پس هم نخواهد آمد
قشنگم ...
اگر نیایی...!!!
بهاران خزان می شود
زمستان اردیبهشت را در آغوش میگیرد
خوب من
واقعا وقتی تو نیستی...
من نمیدانم چه خاکی به سرم بریزم
زرشکی من
وقتی نیستی..
تمام زمستان را
فال میگیرم ، فال قهوه
ته فنجان را می بینم
تا شاید...
فقط شاید
یکی از این خط ها
تو را به من برساند
از وقتی تو نیستی
خانه به دوش شده ام ،" زرشکی من "
+ به وب هاتون سرم میزنم و میخونمشون فقط وقت ندارم کامنت بذارم به دل نگیرین چون خونده میشن ... شمام کامنت نذارین به دل گرفته نمیشه چون اهل تلافی کردن نیستم:)