درست رو به روی اتاق کارشناسان محترم نشسته بودیم که یدفعه یادم افتاد باید برم یه چیزی بپرسم برای همین گفتم یه لحظه منتظر باش تا من بیام و راهی اتاق کارشناس های محترم شدم و درست رفتم سر وقت کارشناس همیشگی که ایشون هم منو به استادی که درست پشت سر من بود راهنمایی کرد و من روی پنجه های پام چرخیدم و به سمت استاد محترم سر خوردم و از آنجایی که این استاد محترم دارای سری کچل می باشد و فقط در محدوده اطراف سر دارای چند عدد مو می باشد و همیشه سَر درس دادن برام سوال پیش میاد که این چند تا تل دلبری رو برای چی نگه داشته؟:|
خلاصه اینش به شما و من مربوط نمیشه بریم سر اصل قضیه که تا من چشمم به استاد محترم افتاد دیدم که درست وسط سر کچلش یه مگسی نشسته و استاد بی خبر:|
مگسه طوری تو چشام زول زده بود که اصلا تکونم نمیخورد از جاش ...من هی میخواستم جلوی خنده ام رو بگیرم اما نمیشد و به دیوار پشت سر استاد نگاه میکردم که شاید بتونم حرفمو بگم باز میدیدم مگسه عین چی زول زده بهم :| ... تا این که خنده من منفجر شد و استاد محترم علتش رو پرسید که من هم از بس بچه راست گویی هستم گفتم مگسه رو سرتون زول زده بهم منم معذبم :|من نمیدونم کجای این حرفم خنده داشت که همه توی اتاق جوری خندیدن که استاد که ضایع شد که هیچ افراد داخل سالن هم هجوم آوردن به اتاق که ببینن چی شده !!!:| ملت از بس فضولاً :|... حالا بیا و حاضران جمع رو به آرامش دعوت کن و مانع خنده شان شو :(
و در این راستا استاد چپ چپ نگاه کرد و خنده ای کرد( هر چند این خنده اش یه بوهایی میداد) اما گفت تلافیش را میکنم .......... حالا منو مشروط نکنه شانس آوردم .... مگس خر :(