نشسته باشی و تمام بی حوصلگیت رو دوساعت گذاشته باشی سر درس خواندن چرت و پرت که یدفعه دوستت که چند ماهی بود ازش بی خبر بودی زنگ بزنه و بهت بگه خوبی چه خبرا ؟! چیکار میکنی؟ و بگی هیچ الان درست چشم در چشم کتاب دارم درس میخونم و یک دفه برگرده بگه گور بابای درس خواندن و بزنه زیر گریه و تو مات و مبهوت خیره بشی به دیوار و بگی یعنی این دختر چش شده ؟!که حتی نزاره این سوال توی دلت تموم بشه و همه حرفاشو یک سَره از اول تا آخر بگه و گریه کنه و تو هی بگی گریه نکن باشه اشکالی نداره و اون هی گریه کنه و تو یادت بیاد که این جور مواقع دوس داری یکی گوش کنه و تو حرف بزنی ( که تا حالا نشده ) ... برای همین سکوت کردم تا حرف بزنه و گریه کنه ... حرف بزنه و گریه کنه و آخرش به خاطر سکوت محضت فکر کنه که قطع شده و برگرده بگه الو هستی؟ و تو بگی آره گوش میدم بگو ... و این بار هیچی نگه فقط گریه کنه ... و آخرش بگی باشه اشکالی نداره ... درست میشه انشاءالله و بگه ببخشبد که ناراحتت کردم و تو بگی اشکالی نداره بابا راحت باش :)(اما واقعا اشکال داش)
اما مسئله اصلی بعد تلفنه که یعنی این بین این همه دوست و آشنا یکی رو نداش که خوشحال تر از من باشه ؟!
هر چی بود... هر چی شد ... بیشتر گند زد به این حوصله و افکار من :)
اما مسئله اصلی بعد تلفنه که یعنی این بین این همه دوست و آشنا یکی رو نداش که خوشحال تر از من باشه ؟!
هر چی بود... هر چی شد ... بیشتر گند زد به این حوصله و افکار من :)