ساعت 6 کلاس داشتیم تعدادمونم 3 نفر بود (که مام اومده بودیم بگیم از دفعه بود نیایم چون براش حضور و غیاب مهم بود ) وقتی کلاس تموم شد خواستیم از کلاس خارج شیم استاد به ما میگفت که بفرمایین بچه ها هم به استاد ،کلا تعارف بود که داشت از در کلاس بیرون میرف :|
نه برداشتم نه گذاشتم ... گفتم عه دیگه تعارف لازم نیس که اونی که مسلمه اینه که خانوما مقدم هستن بس با اجازه استاد :|... داشتم به این تعارفا خاتمه میدادم از کلاس میومدم بیرون که حواسم نبود که پا دری یکم بلند تره :| با کله رفتم بیرون :| عین سنگی که روی آب به صورت موجی پرت میکنی هی بلند میشه باز میخوره به آب منم هی بالو پر میزدم که زمین نخورم :|... تا این که به هزار جور جون کندن موفق شدم تعادلمو حفظ کنم :| ... مهم بعد اینه که برگشتم دیدم دوستام همو بغل کردن و از خنده شدن سیاه پوست و استادم کیفشو گذاشته زمین و نشسته روی صندلی راهرو و از خنده داره به پاش مشت میزنه :|... منم پیش دستی کردمو گفتم اتفاق خنده داری افتاده بگین مام بخندیم :|
+ خب اتفاقه پیش میاد دیگه ممکنه که پای آدم به درم گیر کنه این که خنده نداره :|