تو این دنیا با این چند میلیارد آدماش ... خیلیا تنهان ...وقتی حرف از تنهایی میشه اکثر آدما ذهنشون میره به این که وقتی یکی پیشت نباشه یعنی تنهایی... اما...تنهایی یعنی یه حرفی رو دلت قلمبه شده و نمی تونی به یکی از این 7 میلیارد آدم کره خاکی بگی ... تنهایی یعنی این که بغض راه گلتو گرفته و نمیزاره نفس بکشی و از بین این 7 میلیار آدم یکی نباشه که بگه اشکالی نداره گریه کنی خوب میشی ، گریه کن ... تنهایی یعنی بلند شی و تو خونه راه بیفتی بری جلو تلوزیون کنترل رو برداری و بعدش منصرف شی و بری سراغ قفسه کتابات و به پهلو به دیوار تکیه بدی و یکی یکی کتاباتو برداری و یه دور تند همشونو ورق بزنی و یه لبخند تلخی بهشون بزنی و بعد بری سراغ کمدت و جعبه ای که مخصوص خودته ... مخصوص همه همه خاطراتته ،برداری و در اتاقو ببندی و با هر کدومشون به گذشته ها بری ... اینقدر بری که دلت نخواد برگردی ... دلت نخواد زمان پیش بره ... این جور آدما دلشون میخواد تو همون گذشته های دور زندگی کنن شاید اگه یکی از این آدما بپرسی بگه "وقتی سالم باشی و در تنهایی دست و پا بزنی ، آنی مریض میشوی ، بدترین نحوست ها می آید سراغت، غم از درو دیوارت می بارد ، کپک میزنی، کاش مریض باشی ولی تنها نباشی" ... این جور آدما حتی خودشونم ندارن ... در واقع این جور آدما بدجور تنهان هواشونو داشته باشین لطفا:)
+ داخل این گیومه ها "" از عباس معروفی