صبح تا شبو شب تا صبح گردنبند روی گردنم بود که وقتی صبح بیدار شدم دیدم یک تیکه از انارش شکسته بگذریم از این که اول صبح زدم زیر گریه که چرا شکسته و چی شده و تمام یک روز اعصابم خورد شد اما بعدش تصمیم گرفتم تا درش بیارم و بزارمش تو جعبه مهم های زندگیم تا مبادا بیشتر از این گیج باز در بیارم و انارش رو نابود کنم .
+آدم خنگ تر و گیج تر از من نیس حتی الانشم حالم خوب نشده به خاطر یه تیکه کوچیکی که شکسته و حتی به چشم نمیاد.
+آدم خنگ تر و گیج تر از من نیس حتی الانشم حالم خوب نشده به خاطر یه تیکه کوچیکی که شکسته و حتی به چشم نمیاد.