دلツ

دلツ

اینجا زمین است رسم آدم هایش عجیب است!
اینجا گم که مى شوى
به جاى اینکه دنبالت بگردند فراموشت مى کنند.
:)

لوگوي وبلاگ دل

عرض کنم که ساعت یکم دیر از خواب پاشی فقط یکم دیر ها بعد ببینی که خبر از این میدن که نهار در یک نقطه مرزی در یک روستا دعوت هستیم و من که عشق کوه و روستا و بره و بیابون مگه میشه بگم نمیام؟:|

خلاصه رفتیم و عرضم کنم که برف باریده بود که اصلا کوه ها سفید سفید خونه ها پله کانی و خونه ای که ما باید میرفتیم درست بالاترین پلکان بود که وقتی لبه حیاط ایستاده بودم کل خونه ها زیر پام بود و یه لحظه فکر کردم که اگه سر بخوره پام ،بیفتم درست تا وسط کوچه میرم :|... که شایدم یه ماشینی از روم رد شه قشنگ آسفالت کنه بره :|

برگردیم به جایی که رسیدیم و وارد خونه شدیم از همون اول داشتم از خوشحالی  بال در میاوردم :|... وقتی اهل خونه اومدن پیشواز به جای این که طبق رسم و رسوم عرفی که جا افتاده و یه دست سردی به هم میدیم و به جای روبوسی هم فقط صورت هامونو بهم میچسبونیم و یه مرسی میزاریم تنگش اما به جای همه اینها صورتمو محکم لای دستاش گرفت و هر چه زور داشت ماچمان کرد:|... و کلی قربونت بشم و فدات بشم و قدم رنجه کردین گذاشتن تنگ این پیشوازشان که من کلا خشکم زده بود یه حس خوبی داشتم :)

تا این که وارد خونه شدیم و با یک چیز های ساده خونه رو خشگل کرده بودن که نگین کلا یه آرامشی توی خونه موج میزد و کلی مرتب اینم بگم اینقده مرتب بود که من تعجب کرده بودم :|(الان یه لحظه اتاقمو نگاه کردم :|)....خلاصه از حال وارد پذیرایی که مثلا اسمش بود وارد شدیم و آغا یعنی پذیرایی رو میگی دور تا دور پتو آن هم رنگا رنگ و پشتی هایی رنگا رنگ با رو انداز های طوری شکل و دیوار هایی که هنوز سفید کاری نشده بودند واماااااا این وسط یه چی بیشتر به چشمم خورد اون هم بخاری نفتی بود آن هم از آن استوانه ای شکل ها .... وای یه گرمایی داشت که نگو ... یعنی دلم میخواست بگم لصفا یه لحاف و بالش بدین من کنار این بخاری یه چرتی بزنم :|... قسمت بخاری برای من که خیلی هیجان انگیز بود که همیشه خدا حتی وسط تابستون هم سردمه :|.... خلاصه نهار آوردن نهار چه نهاری به به  اول از همه این که خبری از ظرف های کریستال و و از این کوفتی جات نبود که هی مراقب باشی که گند نزنی... حتی چینی هم نبودند بلکه ولامین :|..... خلاصه قسمت سالاد اون چیزی بود که من میخواستم و به جای چنگال باید با دست میخوردی و ماستو بگم واااای دیشب گاو رو دوشیده بودند و ماست کرده بودند ووووای پنیرو نگوووو وااااااااااااااااااااااااااای نونارو که تو تنور پخته بودن :|..... تا این که چای آوردن اصلا یادم نمیاد برای آخرین بار کی توی زیر چای خوردم که درست در همونجا مجبور شدم توی زیر چایی بخورم :|.... خلاصه موقع اومدن دلم نمی خواستم بیام عین این بچه ها میخواستم پاهامو بکوبم زمین بگم من نمیام:|


+البته منطقه کرد نشین بود که از مهمان نوازیشون خوشم اومد:)

  • asra ツ..

نظرات  (۱)

  • آندرومدا :)
  • دیلم آب شد خو =\
    گویم که:
    دیلت را بزار فریزر تا بیشتر اب نشده:/

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">