امروز که باهاش حرف زدم دیدم دلش خیلی پره(دلمو میگم) اونم از دست کی؟ از دست من... بهش قول دادم که یه روز براش وقت بزارم براش شعر بخونم نیما، سعدی، حافظ یا نه، براش شکوفه میخونم اونم اناری^_^... رومان بخونم اون بگه اع دیدی اینجای داستان چقد به دلم نشست و من براش ذوق کنم بگم ای جانم فدای اون دلت ^_^... خلاصه یه روز رو میخوام با دلم باشم و درو پنجره ها روببندم ویه تابلو بزنم ورود ممنوع :)