دلツ

دلツ

اینجا زمین است رسم آدم هایش عجیب است!
اینجا گم که مى شوى
به جاى اینکه دنبالت بگردند فراموشت مى کنند.
:)

لوگوي وبلاگ دل

تقریبا 5 یا 6 سال پیش بود که با دوستان محترم رفته بودم دانشگاه با دوستان محترم که میگم یه اکیبی بودیم برا خودمون که داخل پارانتز بگم که الان تقریبا از هیچ کدومی خبری ندارم نمیدونم چی شد که دیگه نه خبری گرفتم نه خبری گرفتن پارنتز بسته ... داشتم میگفتم داشتیم بر میگشتیم از دانشگاه که وسطای راه یادمه ساعت سه بود و ما همچنان پر از انرژی و خنده که کلا اون روز پر از خنده بود برامون که من هی تاکید میکردم بچه ها دیگه بسه خنده یه بلایی سرمون میادا ... آخر سر شد آنچه که نباید میشد و ما که 6 نفر بودیم و صندلی ها رو به ترتیب و دو تا دوتا تسخیر کرده بودیم و به پیشنهاد من داشتیم بلوتوث بازی میکردیم و تبادل اطلاعات میکردیم و ریز ریز میخندیدیم :|( اون موقع ها هنوز گوشی دکمه ای بود آخر معتاد شدن بهش همین بلوتوث بود :|) ... که یکی از همکلاسی های پسر کلاسمونم که همش برامون سوال بود که موهاش چرا همیشه بلند و به هم ریخته اس و انگاری رنگ سفیدی زده بود سرش:| ... صندلی جلوی ما خوابیده بود و همچنان سرش از تنش جدا شده بود که چسبیده بود به شیشه اتوبوس:| بگذریم ... و بقیه مسافرا هم به همین منوال خوابیده بودن که وسط راه هم بادی شدید بود که اتوبوس رو تکون میداد و سرعتش رو میگرفت و شیشه جلوی اتوبوس ترک داشت که یدفعه که ما سرامون پشت صندلی های اتوبوس مخفی شده بود صدای یا ابوالفضلو ترمز و رو شنیدیم و شیشه های تکه تکه شده که یدفعه پرت شدن داخل اتوبوس و همه زخمی شدن جز ما:|

و در این حین وقتی بلند شدیم دیدم بله شیشه جلو رو باد ترکونده و پخش اتوبوس کرده اونم با سرعت و وقتی پیاده شدیم همه ناله میکردن و و وقتی چشممون به همکلاسیمون افتاد که اون طوری خوابیده بود و شیشه های که هنوز تو گوشش بود و نور خورشید میخورد و برق میزد و عین دیونه ها این طرف اون طرف رو نگاه میکرد زدیم زیر خنده :|( حالا فاز انسان دوستی بر ندارین که چرا خنده خب اگه هر کس دیگه ای هم جای ما بود میخندید و به کسی مربوط نیس:|) تا این که یه اتوبوس دیگه از راه رسید  اما جا نداشت و خلاصه به اصرار راننده ما رو سوار کرد که دو نفر از آقایون بلند شدن و به ما گفتن این صندلیا 4 نفره هستن و مام عین خنگا که ندونستیم چی بگیم بغل هم نشستیم و چهار نفر توی دوتا صندلی جا شدیم :| ( دیگه نمیگم چقد خندیدیم که گفتیم باشه و نشستم چون زشته :|) .... خلاصه همیشه تکنولوژی بد نیس اینم درس امروز:))))

  • asra ツ..

نظرات  (۴)

خب بعدش؟:|
گویم که:
بعدشو شب میام برات میگم تا بخوابی و گریه نکنی:|
تو چرا وبت بسته اس؟
بعدا که آشتی کردم میخندم :(
گویم که:
کوفت و مرض
چه دلخراش 
:|
گویم که:
اوه مای گاد:|
عه -_- 
بخیر گذشته :|
الان دارم فک میکنم شما خیلی غرق تکنولوژی بودین دیگ :| 
چقد آدم سرشو خم کنه :/
چی داشتید میدید که اینقد سرتون پایین بوده هاااا :دی
گویم که:
اغا اصلا یادم نبود که چی بوده اما میدونم که آهنگ و این چیزا رو بلوتوث میکردیم :))))
جون وبم قسم:)))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">