دلツ

دلツ

اینجا زمین است رسم آدم هایش عجیب است!
اینجا گم که مى شوى
به جاى اینکه دنبالت بگردند فراموشت مى کنند.
:)

لوگوي وبلاگ دل

از آنجایی که چنددددددددددددددد سال پیش یک بار ماشین رونده بودم و پشت فرمون بودم میگذشت اما باز پشت فرمون نشستم و پدر جان هم از برای این جانب یاد میداد که کجا ترمز کجا دنده کجا کلاج و از این حرفا و من پشت فرمون نشستم و فقط پدر جان گفت که کلاج رو بگیرم و بزنم دنده و بعد حرکت که حرکت کردیم امااااانگفت که چطوری ترمز میکنن که در حین رانندگی من یک گوسفند با بچه محترمش بدوبدو اومد جلو ماشین| ... حالا من نمیدونم ترمز کجاست و چیه و فوری یه بوق زدم که برن کنار :|.... کنار نرفتن که هیچ بدو بدو اومدن سمت ماشین که یدفعه ترمز کردم :|... کلمونم نخورد به شیشه:|... پیاده شدم و گوسفندا رو دور کردم از ماشین و سوار شدم که تازه حرکت کرده بودم باز مادر و بچه بدو بدو اومد سمت ماشین و درست جلوی ماشین بچه نشست به شیر خوردن و گوسفند مادر هم برو بر ما رو نگاه میکرد:|... و من آرنجام رو گذاشتم روی فرمون و دستامم دادم زیر چونه ام و یه هووووووف از ته دل به این نفهم کشیدم :|... باز پیاده شدم و گوش بچه گوسفند روگرفتم تا یکی بزنم در رفت و مادرشم به دنبال بچه... باز سوار شدم و تازه حرکت کرده بودم که بدو بدو از جلو ماشین رد شدن و رفتن تا آب بخورن که این بار ترمز نکردم و دور که زدم باز بدو بدو از جلو ماشین رد شدن از خوردن آب برمیگشتن که باز وسط راه واستادن و حرکت نکردن :| این بار چند تا فحش دادم و گفتم جان شماها ترمز نمیکنم یا میرین یا میمیرین :| ... اگه این کارو نمیکردم مطمئنن خودم رو میزدم میکشتم :|... که اونا پرو تر تشریف داشتن و نرفتن و بنده منصرف شده به خانه روانه شدم:|.. تا رانندگی دیگر بدرود:|

  • asra ツ..

نظرات  (۱)

توی جاده راه میرفتین یا دشت و چراگاه؟ :|
گویم که:
چمن:|

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">