یادمه همسایمون رفته بود روی یه چار پایه که فاصله چار پایه دو وجب از زمین همون میشد ... از روش افتاد و استخون پاش طوری خورد شد که پلاتین گذاشتن و جمع و جورش کردن ... دیروز که از یه جایی حدود یه متری که واستاده بودم روی یک بلوک افتادم و بلوکه هم با منم اومد پایین که اگه یه شاخه که تازه جوانه زده بودم رو نگرفته بودم یه ثانیه مکث نکرده بودم شاید اون بلوکه افتاده بود روی ساق پام کلا نابود شده بود ... اونم شاخه ای که هر کی میدید باورش نمیشد این شاخه دوام بیاره چون شاخه تازه رشد کرده انگور بود که دیگه...:|(بگذریم که فقط مچ پام که بعد افتادن بلوکه خورد روش یه حالی ازش گرفته شد)... یادم افتاد که چند وقت پیش هم با همین پا افتادم در یک چاهی که هر کی اون چاه رو میدید باورش نمیشد که من پام نشکسته در حدی تعجب کرده بودن که خود پام میخواست بگه ببخشید که نشکستم ... یا همون چند وقت پیش تر که از روی یه چهار پایه ای تقریبا 1/5 متری افتادم که در این مورد پایم نشکست که هیچ سرمم که بگذریم چطوری جان سالم به در برد ... از دیروز دارم میگم خدا درسته بعضی وقتا میگم که هوامو نداری منو یادت رفته اما تو به دل نگیر دیروز فهمیدم که هوای پاهامو داری که زمین نخورم خیلی دوست دارم عاشقتم خدا
+خیلی جاها هوامو داشتی ^_^