نمیدونم اسمشون رو دقیق چی بزارم چون به نظرم دوره گردی هم نمیشه گفت بهشون ... میان به هزار قسم میخوان یک جوراب و یا آدمس و یا کاغذ دستمالی و یا هر چیزی که هست برای فروش رو بفروشند به تمام مقدسات قسم میدن و من با هر قسمش بیشتر روی حرفم میمونم که نمیخرم ببر... اما دیروز که خودمو به اتوبوس رسوندم و از خستگی و گرما روی صندلی اتوبوس ولو شدم و سرم رو به صندلی تکیه دادم و چشام رو بستم که با صدای یه پسر بچه که میگفت خانوم ،چشامو باز کردم دیدم تو دستش دوتا آدمسه و بهم گفت خانوم یکیشو بخر چی میشه ؟!... گفتم : نمی خوامش برو ... که مامانم گفت خب بخر ... وقتی که دید مامانم میخواد بخرم ... دستش رو آورد جلوتر خانوم ببین هزار تومنه یکی بخر بزار تو کیفت خودتم نخواستی به دوستات تعارف بزن ... از این حرف و از این چرب زبونیش خنده ام گرفت ... از این که به جای مقدسات و خدا و پیغمبر داشت از زبونش استفاده میکرد ... خندم گرفت و هیچی نگفتم ... برگشت گفت خانوم ببین مامانتون میگه بخر خب حرف گوش کن ... این موقع دیگه نمی تونستم جلوی خنده ام رو بگیرم ... کیف پولمو بیرون آوردم ... گفتم خب حالا چند ؟ گفت ارزون ارزون هزار تومن ... تا این که معامله نیمچه مردانه رو انجام داد و رفت ... رفت اما خندون رفت ... رفت مثل بچه های هم سنش که نیشش از این که تونسته بود یکی بفروشه باز بود رفت ... تصمیم گرفتم هر وقت یه همچین بچه ای دیدم که بدون خدا و پیغمبر خواست ازش چیزی بخرم بگم نه و بعدش بخرم ... چون از این که تونسته یه نفر رو راضی کنه که ازش بخره بیشتر از فروش اون آدمس خوشحال میشه :)))