نمیدونم چرا وقتی میرم از عابر بانک پول بگیرم وقتی منتظر میشم تا نفراتی که توی نوبت هستن کارشون رو انجام بدن تا نوبت من برسه هی این کارت فلک زده رو میزنم رو دستم:|و اون روز که رفتم یه پسری حدودا 22 ساله با اون موهای سیخ سیخیش و با اون لباس هاییی که انگار خیاطش پارچه کم آورده بود و با اون کفش های ورنی پشت عابر بانک بود قبل از من هم یه آقای میان سنی بود که هردو در انتظار بودین تا این آغا پسر کارش تموم بشه ... اما این اغا پسر نمیدونم میخواست چی رو ثابت کنه که اینقدر محکم و تند تند و پشت سر هم به این دکمه ها ضربه میزد که اگه با چکش میزدی بهشون اینقده صدا نمیداد ... حالا این ها به کنار بر میگشت و با یک حالت طلبکارانه منو آن آقای میان سال رو ور انداز میکرد که انگار گناه کردیم منتظر ماندیم تا اقا کارش تموم بشه و در این زمان من کارت رو محکم تر میکوبیدم به دستم و آقای میان سال هم کلافه دستی به موهاش میکشید و یه هوفی میکرد ... تا این که کار این اقا پسر تموم شد و کارتش را بیرون کشید و میخواست برود و اون اقای میان سال حرکت کرد که به پشت عابر بانک بره که باز پسره برگشت و کارت رو وارد دستگاه کرد یعنی دلم میخواست برم خفه اش کنم اما باز گفتم دخترم یکم آروم باش یکم صبور باش:|...که باز دکمه ها رو باد شکنجه گرفت و بعد کارتش را بیرون کشید و رو به ما گفت اگه میخوایین پول بگیرین پول نمیده ها دستگاه...آقای میان سال گفت پول نمیده یه ساعت چیکار میکنی هی دکمه ها رو میزنی؟!!...گفت داشتم کارت به کارت میکردم اما الان که خواستم پول بگیرم گفت موجودی حساب کافی نیست ...من:O_0 موجودی کافی نیست رو برای حساب شما میگه نه که بخواد برای همه صدق کنه ... با پرویی و صد البته بهتره بگم با اعتماد به نفس بالا گفت : از من گفتن باز خودتون میدونین ... که مرد میان سال نگاهی بهم کرد و سری برای تاسف برای اون پسر تکون داد و من هم فقط در جوابش یه لبخند زدم:)
+اما دلم میخواست همچین بزنمش که ندونه چی شد... حیف نشد:|
+اما دلم میخواست همچین بزنمش که ندونه چی شد... حیف نشد:|