به طور خیلی ناگهانی با برادر جان تصمیم گرفتیم صعود کنیم به یکی از قلعه هایی که بالای کوه قرار داشت آن هم با کفش و لباس های نامناسب:/که کوه جنسش شن های ریز بود و سنگ های درشت تیز که دره ها رو هم نمیشه فاکتور گرفت-_-یعنی بخوام بگم پاتو میزاشتی یا قشنگ سر میخوردی ۱۰ قدم عقب و یا با بی توجهی ته دره و برخورد با سنگ های درشت و تیز و بوم تامام و در این حین که بنده در جایی گیر افتاده بودم که نه میشد برم بالا چون سر میخوردم و نه میشد بیام پایین چون یک عدد سرخوردن مساوی با ته دره بود:/
مکالمه بنده و برادر جان در آن موقعیت حساس
+پایینو نگاه نکن دستتو بده من خودم میگیرمت نترس زیرپای من محکمه
_نههههه
+چرا نه ؟!!دیگه بالای کوه لج نکن
_پشت سر خودتو دیدی !!!بیفتی منم میکشی پایین
+چرا این همه محبت خواهرنه داری تو !!دستتو میدی یا بیام اونجا بزنم پس کله ات
_:/