دلツ

دلツ

اینجا زمین است رسم آدم هایش عجیب است!
اینجا گم که مى شوى
به جاى اینکه دنبالت بگردند فراموشت مى کنند.
:)

لوگوي وبلاگ دل

۱۴ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

الان که نشسته ام و دارم روی نقشه های پایان نامه کار میکنم آن هم با این سردرد و چشم دردی که دیگه داره کلافه ام میکنه... گفتم یه سری به وب های همسایه بزنم ببینم که چه خبر ... حالو احوالشان برقرار است یا نه ... هر چند حوصله کامنت گذاشتن ندارم :(

که این دوتا پست رو دیدم

پست خانم انار ===> که بهش توصیه میکنم که احمق جان این احمق ها شمارشان کم نیست اما این گوش های محرم شمارشان کم است و اگر پیدایشان کردی مراقبشان باش انار احمق


پست کازیوه ====>که بهت توصیه میکنم حواست به بعد این متنفر ها و کوبیدن کتاب و به این که شاید هم اگر بتونی ممکنه کله محترمش رو هم از سرش بکنی اما حواست باشه که وقتی همه چیز عادی شد ممکنه ببینی با این تنفرت دل یه چند نفری رو شکسته و اگه حداقل در نظر بگیریمش ناراحت و دلخوری رو در پی داره ... از من به تو نصیحت برو اتاقت و در رو قفل کن و با احد و ناسی حرف نزن:|.... هر چند میدونم نمیشه  ...بس متنفر باش چون راه دیگه ای نداره چرت گفتتم :|


پست آقا گل ====> دیگه عکس کادو هات رو نزار وبت به فکر اینم باش که ممکنه یه نفر دیگه اینو ببینه و درد هاش تازه بشه و بیاد من بخ بخ (به قول رویا ) رو مورد شلیک و آتیش و کشتن و چشم در آوردن و و در آخر سر کشتن با اسلحه قرار بده :|.... شما کادو میگیری من چرا باید جوان مرگ بشم این وسط!!:|


و در آخر پست فاطمه که من میگم مهر بانو=====> اینا از گلوت رفت پایین ؟ کوفتت نشد دوست جااااااااااااااااااااااااااااااااااان؟:|

  • asra ツ..

از من به شما نصیحت این همه میگن درس بخونین چیزی نمیشه کسی از درس خوندن ضرر ندیده الکیه.... میگین چرا؟ ... خب نگین چرا چون من یه روز کامل خوندم و صبح از ساعت 4 خوندم تا ساعت 9 صبح اون وقت تو مسیر که میرفتم لامپ ای ای دی را که به شیشه یه مغازه ای نصب بود  رو خوندم و عین این انسان هایی که در زمان سفر میکنند و میان و یک چیز عجیب غریب میبیندد و نمیدونن چیه و برمیگردن و میپرسن یعنی چی؟ برگشتم و پرسیدم که لامپ ال ای دی یعنی چی ؟ که پدر جان با عزم راسخ گفتن  که من ترک تحصیل کنم بهتر است به نفع جامعه است:|

  • asra ツ..
امروز که وارد دانشگاه شدم از همون اول یه چیزایی دیدم و شنیدم که کلا نیشم قد لنبکی باز شده بود نه به خاطر این بچه بازیاشون یا باید بگم یه جورایی آدم میخواست اون ادا و اصول هاشون رو بالا بیاره و وقتی وارد سالن شدم که دیگه بدتر دلم میخواست دستامو بزارم زانوهام و بلند بلند بخندم و بگم خدایی خنگول تر از شما دنیا  دیده ؟!... اما به جاش کتابو بستمو گذاشتم کیفم و به دیوار تکیه دادم و بهشون نگاه کردم ببینم این خل بازیا و بچه بازی ها رو تا کجا ادامه میدن و حالشون از این حرکاتشون به هم میخوره!!!

+ یعنی جای تعجب داره یه گروه پسر با یه گروه دختر سر یه مداد تراش از سرو کول هم بالا برن و رفتار بچگانه داشته باشن ... جزوه های همو پاره کنن.... خلاصه باغ وحش خوبی بود :|
  • asra ツ..

+چته؟

_ هوم هچی:(

+ خب بخواب دیگه

_ هوم باشه:(

+ خب خواب دیگه عه

_ خوابم نمیاد خب:(

+ چرا؟!

_مغزم... افکارم... از یه چیزایی مطمئن نیس... نکنه اشتباه کرده باشه این همه راهو ؟!

+ کوفتت بزنن کوفتا کوفت

_ هووووف باش


+ خودم میدونم چی نوشتم دیگه گیر ندین پلیز

  • asra ツ..