الان اون بالا نشستی داری میبنی که امروز از هر طرف برام داره میباره کیف میکنی نه؟ دمت گرم بابا ... چرا این همه رو یه جا گره زدی؟ الان من گناهم چیه توی این هیری ویری که پرورپوزالمو گم کردم فقط تنها جایی که دارمش ایمیلمه باید همین امروز که ضروریه و لازم دارمش ارور بده و بگه رمزت درست نیست؟ دمت گرم بابا ... دیگه تعارف نکن باز چیزی مونده اگه
+ یه لحظه خواستم از یکی کمک بگیرم اما باز یه چی مانعم شد
از اون جایی که برای این پایان نامه نکبتی، زهر ماری باید با spss هم کار کنم و از آن جایی که سپرده بودم یک کار بلدش رو پیدا کنن تا برام تحلیل هم بزنه امروز گفتن که 1200 میگیره تا انجام بده :(.. یعنی سر صبحی اونم شنبه ای اعصاب خوردی بهتر از این هم میشه مگه؟
شماها هم بلد نیستین؟
+ ای خدااااااا
میشود تک تک کسانی که می آیند و این وب را می خوانند در این پست اعلام حضور کنند ؟ وخوشحالی را بر این بنده تقدیم کنند؟
چون هر بار میام اینجا یه نفر هست که در بست نشسته توی وب و جم نمیخوره انگار ... میخوام بدونم کار و زندگی نداره؟ برا چی همش اینجاس؟
حالا اونایی که میان وب و حضور دارن اعلام حضور کنن با تشکر
به نظرتان نهار نیمرو بخورم خوب است؟ یا این که مربای آلبالو با نون؟ و یا این که ... و یا این که دیگه گزینه ای پیش رویم نیست ... اها میخوندم نهار نخوریم خوبه بس منم بچه حرف گوش کن نهار نمیخورم :))))
+ اما دلمان میخواهد یک دیگ بزرررررررررررررررررگ ماکارونی بود با ته دیگ محشرررررررررررررررررر همراه با سبزی خوردنی و ترشیو صد البته ترپ هم بود که چه بهتر... از اینا فقط نوشتنشون بهم میرسه و راه افتادن آب دهنم با تصوراتی که از این صحنه پر رنگ و لعاب کردم و راهی ندارم جز این که آب دهنمو قورت بدم و به کارم برسم :|
از در بیرون رفتم داشتم در رو قفل میکردم که یه ماشین نگه داشت پنجره سمت شاگرد رو داد پایین و گفت خانم ببخشید تو این کوچه کسی به اسم حسن هست؟ و برگشتم گفتم بله همین خونه روبه رویی... که برگشت گفت ببخشید ولی از فلان ده اومدن ... گفتم بس دربغلیش ... یه نگاه عاقل اندر سفیهی انداخت و من با همون نگاه عاقل اندر سفیهش خواستم تنهاش بزارم و راهمو بکشم و برم که گفت ببخشید خانم تو این کوچه حسن دیگه ای هست؟ گفتم که اگه حسن نام دیگه ای هم باشه من نمیشناسم ... که یدفعه گفت کنار بیمارستان شبا وای میسته و چای و وسایل میفروشه ... یه آها کشیده ای گفتم و گفتم بس در سومی رو بزنین ... تا حالا خودم دقت نکرده بودم که سه تا خونه کنار هم هر سه تا اسمشون حسنه ... هر چند خونه سومی رو من همیشه قوم مغول صدا میکنم بنابر این اسمش رو نمیدونستم :)))
فکر کنم حسن سومی هم همون فرد مورد نظر اون آقاهه نباشه :)))))
+ خواستین ادرس کسی رو بپرسین از یه کسی بپرسین که به ادمای اون محله و خود محله مسلط باشه نه یکی مثل من:|
و من این روزها ،
مونالیزای روزگار خویشم
لب هایم می خندد،
و اما چشم هایم...
غافل از این که چشم هایم هیچ وقت دروغ نمی گویند
متن یک نامه خودکشی بجا مانده از دهه 1970:
"به سمت پل میروم؛
اگر در مسیر حتی یک نفر
به من لبخند بزند
نخواهم پرید"