دلツ

دلツ

اینجا زمین است رسم آدم هایش عجیب است!
اینجا گم که مى شوى
به جاى اینکه دنبالت بگردند فراموشت مى کنند.
:)

لوگوي وبلاگ دل

اندوه من اینست که در دفتر شعرم

یک بیت به زیبایی چشم تو ندارم



+ملک الشعرای بهار
  • asra ツ..

همیشه دلم میخواست این بچه ها که تو کوچه فوتبال بازی میکنن توپشون بیفته حیاطمون منم بگم مگه نگفتم تپتون بیفته این ورا پاره اش میکنم و در نهایت امروز توپشون افتاد و زنگ خونه رو زدن و من گفتم بله ... گفتن خاله توپمون افتاده اینجا میدی؟

گفتم : مگه من نگفتم توپتون اینجا بیفته پاره اش میکنم

گفتن: خاله تا حالا فقط  یه بار افتاده اونم الانهO_o

گفتم : هر چی ، حرف نباشه ... الان پاره اش میکنم با چاقو میگم بهتون :|

گفتن : خاله تو رو خدا:(

گفتم : هیچی نگفتم درو باز کردم گفتم خودتون بیاین از حیاط بردارین .


+ یعنی خیلی خوبه بعضی وقتا اینجوری گفتن ها آدم احساس خوبی داره :|

  • asra ツ..
هیچکس از آینده خبر ندارد، مردی که امروز با عجله توی مترو از تو ساعت پرسید، شاید یک ماه بعد به نام کوچک صدا بزنی. شاید دختری که امروز با او قدم میزنی و بستنی میخوری، چند سال بعد خسته و کالسکه به دست از روبه‌رو به سمتت بیاید و تو سرت توی کیفت باشد و با تنه از کنارش رد شوی. شاید او برگردد تو هم برگردی یک ثانیه به هم خیره شوید و یک سال خاطره زنده شود، اصلا شاید هم او از خستگی برنگردد و به پسرش توی کالسکه خیره شود و اطمینان پیدا کند که بیدار نشده باشد، تو هم همچنان دنبال کاغذ حساب های شرکت توی کیف ات باشی، امروز شاید علاقه عجیب و شدیدی به موهای بلوند داشته باشی و چند سال بعد موهای مشکی ات را با دست از جلوی صورتت کنار بزنی و ظرفی که آب کشیدی را توی ابچکان بگذاری.
هیچکس از آینده خبر ندارد [شاید امروز از این که دیگر نیست، از این که رفته است توی تاریکی هق هق کنی و دو سال بعد روی نیمکت‌های پارک ملت به آمدنش از دور با لبخند نگاه کنی، نزدیک که شد با خنده بگویی : باز که دیر کردی]، شاید هم همچنان توی اتاقت باشی و فکر کنی حست چقدر شبیه دو سال پیش همین موقع است.
فهمیدی می خواهم چه بگویم؟ نمی خواهم بگویم همه دردها فراموش می شود، نمی خواهم بگویم حتما زمان کسی که امروز دوست داری را از یادت می برد، نمی خواهم بگویم کسی که امروز کنار توست دو سال بعد می رود، خواستم بگویم تغییر شاید نام دیگر زندگی باشد، خواستم بگویم : بس کن! دست بردار از این که فکر کنی همه چیز را باید تو درست کنی، دست بردار از این که فکر کنی همیشه تو مدیر زندگی ات هستی ، انقدر برای فردا، برای یک سال بعد، برای آینده با فلانی، برنامه نریز و نخواه که همه چیز همان طوری پیش برود که می خواهی، خواستم بگویم خیلی چیزها دست تو نیست و این اصلا چیز بدی نیست، اینطوری می توانی با خیال راحت تری چای ات را کنار پنجره بنوشی و مطمئن باشی زندگی هم انقدرها دست و پا چلفتی نیست، تو را می برد آنجایی که باید!
پس، بهترین اهنگ و بهترین لباست را برای همین ثانیه از زندگی ات آماده کن چون هیچکس از آینده خبر ندارد.

"مرآ جان"


++ این پستم از رویا بود :|
  • asra ツ..
بعضی روز ها باید با خودت مهربان باشی. دست خودت را بگیری و ببری بیرون. جلوی پارک ملت، بستنی قیفی متری بخری، از هر طرفش که لیس بزنی ، از آن طرف بستنی شره کند، بریزد روی لباس هایت. به خودت چپ چپ نگاه کنی ، به زمین و زمان فحش بدهی. با هر فحشت ، یک تکه از بستنی بچکد روی پراهن سفیدت . قیافه ات را در آینه ماشین نگاه کنی وپقی بزنی زیر خنده . بعد خودت را ببری دربند ، باقالی بخوری با گلپر. یک کفه دست لبو بگیری توی روزنامه و به خودت بگویی واقعا این طوری خوشمزه تر است . بعد بروی جمشیدیه . زیر باران راه بروی . روز برگ ها . چند قدم بالاتر ، چای بخوری و وقتی باران شدید تر شد ، آش رشته .آن وقت توی چشم های خودت نگاه کنی و از اینکه با خودت این همه مهربانی، حظ کنی. بعد خودت را ببری سینما . پاپ کورن بخری با پفک . هر فیلمی که خودت دوست دارد را ، ببینی . وسط های فیلم دست بندازیدور گردن خودت. در گوش خودت زمزمه کنی : دوستت دارم . وبه چشم های خودت نگاه کنی . خودت، لبخند بزند.
فیلم که تمام شد برگردی خانه، یک قاشق شربت معده به خودت بدهی . حواست به خودت باشد که دل درد نگیرد .رو دل نکند . پتو را بکشی روی خودت . گونه خودت را ببوسی و چراغ ها را خاموش کنی.

+مرتضی برزگر



اما اگر به من باشه دستشو میگرم میبرمش اینجا و دستامونو گلاب میکنیم زیر سرمونو به آسمون نگا میکنیم یه دفعه پقی میزنیم زیر خنده :)
  • asra ツ..

ملت هم رفیق دارن منم برا خودم رفیق دارم نمیدونم از لپ لپ در اومدن یا برا قرعه کشی بانک بود :|... اول از همه یه کلاسی رو در نظر بگیرید که همه دور یه میز میشینیم و همه هم دیگرو  میبینن .... وقتی رفتم کلاس دیدم همه عین عروس دریایی نشستن دارن درس میخونن و من چون خوابم میومد دستمو دادم زیر چونم و نشستم بقیه رو نگاه کردم که یه دفعه دوستم از اون ور کلاس برگشت گفت:

دوست جان : اسرا

من : که حوصله نداشتم به نشانه بله سرمو تکون دادم:|

دوست جان: اسرا امتحانات چطورین ... وقت داری برا خوندن؟

من: به جز سه تاش بقیش خوبه

دوست جان : کی تموم میشه امتحاناتت؟

من: 24 ام

دوست جان : کوفتت شه

هم کلاسیا: :D

من: :|

که برداشتم اس دادم کوفت خودت شه این چه طرز حرف زدنه جلو بقیه اس؟

که از اون ور کلاس با صدای بلند گفت کوفت خودت شه که 24 ام تموم میکنی ...چرا اس میدی زبون نداری مگه ؟!

من: :|

بقیه:    D :


  • asra ツ..

اقا تو رو جان ننه ات( همون مامی جونت) بس کن .... چه خبره آخه ...  ؟ حداقل میگی به زبون همون ننه ات بگو من وقت خوندنشونو ندارم ببین چی میگی ....وبلاگ دیگه ای سراغ نداری هی فرت و فرت زیرو رو کنی مطالبشو؟.... و نمیدونم چرا هر بار اسمتو عوض میکنی :|دیگه هرز نامه ام پر شده بس برو وب بقیه :|

  • asra ツ..

دنیا قانون عجیبی دارد

هفت میلیارد آدم

و فقط با یکی از آنها

احساس تنهایی نمی کنی

و خدا نکند که آن یک نفرتنهایت بگذارد ...

آن وقت حتی با خودت هم غریبه می شوی....!!!


#حسین پناهی
  • asra ツ..

به ساعت نگاه کردم .

شش و بیست دقیقه صبح بود .

دوباره خوابیدم... بعد پا شدم...به ساعت نگاه کردم...شش و بیست دقیقه صبح بود .

فکر کردم: هوا که هنوز تاریکه... حتما دفعه اول اشتباه دیدم . خوابیدم

وقتی پا شدم . هوا روشن بود ولی ساعت باز هم ششو بیست دقیقه صبح بود .

سراسیمه پا شدم . باورم نمی شد که ساعت مرده باشد . به این کار ها عادت نداشت . من هم توقع نداشتم . آدم ها هم مثل ساعت ها هستند . بعضی ها کنارمان هستند مثل ساعت ... مرتب... همیشگی.

آنقدر صبور دورت می چرخند که چرخیدنشان را حس نمی کنی . بودنشان برای بی اهمیت می شود . همین طور بی ادعا می چرخند . بی آنکه بگویند باطریشان دارد تمام می شود . بعد یکهو روشنی روز خبر می دهند که او دیگر نیست .

قدر این آدم ها را بدانیم

قبل از شش و بیست دقیقه ....


+ وقتی به بعضی از وبلاگ ها سر میزنم میبنم از این محبت های مادرانه یا پدرانه ای که بهشون میشه گلایه میکنن ... اینا محکوم به محبت کردن هستن (محکومیتی شیرین )... بس لطفا دوستشون داشته باشین به جای گارد گرفتن

+نمیدونم نویسنده اش کیه :)

  • asra ツ..
خوبی؟
خوبی؟ از آن سوال های مبهم است.
یعنی از آن  سوال هایی که خیلی مهم است چه کسی آن را بپرسد.
مثلا زیور خانوم، زنِ حسن آقای بقال، وقتی از آدم می پرسد خوبی؟ برایش مهم نیست تو خوبی یا نه. فقط می خواهد چند لحظه تو را معطل کند که حسابی وراندازت کند تا فردا شب که با صغری خانوم مشغول چانه زنی ست، حرفی داشته باشد برای گفتن که: 
دختر فلانی را دیدم امروز. ماشالله چه بزرگ شده. شوهر نکرده؟
یا مثلا همکلاسیت وقتی می گوید خوبی؟ کاری به خوب بودن یا نبودنت ندارد. فقط می خواهد قبل از اینکه توی رویت در بیاید که فلان جزوه را بده، حرفی زده باشد.
آدم‌هایی هم هستن که سال به دوازده ماه، خبری ازشان نمی شود. اما یک شب بی هوا می بینی پیام دادند: سلام، خوبی؟
اینجور وقت ها بهتر است فقط بگویید ممنون.  چون این ها هم، اصل حالتان برایشان مهم نیست.  پیام بعدی شان حاکی از "یه زحمتی برات داشتم" است را که ببینید، منظورم را متوجه می شوید.
میان این همه "خوبی؟" که هرروز از کلی آدم می شنوید اما، بعضی‌هایشان رنگ دیگری دارند.
همان‌هایی که اگر در جوابشان بگویید: "ممنون"، بر می دارند می گویند: ممنون که جواب "خوبی؟" نیست.
همان‌هایی که وقتی شروع به حرف زدن می کنند، بین " سلام، خوبی؟" با جمله بعدی شان، کلی فاصله می‌افتد.
فاصله ای که پر شده از حرف های تو که: نه خوب نیستم.  که نمی دانم چه مرگم است، که حالم گرفته ست، که حواست به من هست؟، که باور کن دلم دارد می ترکد.
و بعد چشم باز می کنی و می بینی ساعت ها گذشته،  تو همه خوب نبودن هایت را به او گفتی و او حالا، دوباره می پرسد: خوبی؟ و تو این بار، با خیال راحت میگویی: خوبم ...
این آدم ها
این آدم ها... اگر از این آدم ها دور و برتان هست، یادتان باشد که خودشان مدت هاست منتظر شنیدن یک "خوبی؟" واقعی هستند.
.
راضیه جلیلی

+متنش قشنگ بود -___-
راضی جون دستت طلا :))
  • asra ツ..

اول از همه بگم که عید همگی مبارک 

و این که اگه یادتون باشه چند وقت پیش همگی با هم یه ختم قرآن داشتیم که امروز این ختم قرآن رو هدیه میکنیم به اقا امام زمان و برای تعجیل در فرج اقا ...ایشالله ازمون قبول کنه^_^


+بعدا این پست رو میام درست میکنم الان با عجله نوشتم

+از بق بقو هم تشکر میکنم...همچنین عیدو به اشنای دور ونزدیک هم تبریک میگم همم به رویای خودم که نگم کچلم 

میکنه:/

  • asra ツ..