ملت چی مصرف میکنین که فکر میکنین این همه مشکل داریم تو مملکت؟!!
+مشکلات از قبل بوده فقط تو این دوره عود کردن ...بعله :)
ملت چی مصرف میکنین که فکر میکنین این همه مشکل داریم تو مملکت؟!!
+مشکلات از قبل بوده فقط تو این دوره عود کردن ...بعله :)
دوران مدرسه وقتی میرفتیم پا تخته یه معلمی ازمون یه سوال میپرسید که جوابشو نمیدونستیم یا نامفهوم توی ذهنمون بود شروع میکردیم به تعریف داستان با خرده ریزای کلماتی که از جواب اون سوال توی ذهنمون بود و فکر میکردیم کارمون عالیه و معلم رو پیچوندیم و هیچی نفهمید و ما خلاص شدیم و حالا پریزدنت محترم داره کلک چند سال پیش خودمونو اجرا میکنه ...یکی نیس بگه بسه ؟!!
+حرف زیاد دارم زیاد زیاد زیاد ... خب ولی وقت کم دارم برا همین یه وبلاگ تو یه گوشه از مغزم زدم و حرفامو اونجا برا خودم میگم
+مطمئنین پرزیدنت محترم نفوذی نیس؟:|
+ بعضی وقتا با بقیه مقایسه اش میکنم بعد کلی قربون صدقه اش میرم نمیدونم چرا؟!!!:|
+هر چی بیشتر میگذره بیشتر دلم میخواد تنهایی زندگی کنم:|
+یادتون باشه هیچ وقت یه لیوانو توی دستتون نپوکونین چون ممکنه وقتی دستتون به موهاتون میخوره حکم نمک بر روی زخم رو داشته باشه و حتی کار های عادی تون رو با کلی درد انجام بدین و مثل من یک روز بعدش بفهمین که چه بلایی سرش اوردین :|
+ به قول بقیه فردا تک تک این اعضا بدن که مراقبشون نبودم ازم شکایت میکنن خب بکنن خودشون میسوزن به من ربطی نداره :| بس بهتره کمتر چوغولی کنن
+ دو ماه تموم شده ولی من هنوز باورم نشده که دیگه نیست و هی میگم الانه زنگ بزنه بگه باز نیستیا برم ببینم نشسته رو تخت و لبخند رو لبش :)
اینستا رو کرده اند ویترین زندگیشان که بهترین لحظات زندگیشان را چیده اند در این ویترین و دل هر بیننده ای رو میبرند اما غافل از این که یک ویترین است با چیدمان خوب ،نباید حسرت ویترین با یک چیدمان خوب رو خورد شاید پشت این ویترین بلبشویی است که شتر با بارش گم می شود و بوی تهفن دارد خودشان را خفه می کند.
+و در بیست و چند سالگی چه ساده پیر شدم:)
وسط حیاط دراز کشیده بودم و داشتم ستاره ها رو سیر میکردم و از هوای خنک نیز استفاده میکردم(و میکنم) که چشمم خورو به ماه که یه طرفش که البته بگم یه گوشش سیاه شده داشتم با خودم فکر میکردم که چرا یه گوشه اش سیاه شده ؟!!نکنه یه نفر زده تو گوشش!!نکنه افسرده شده و داره پژمرده میشه!! نکنه از دست کسی ناراحت شده و دیگه نمیخواد زنده بمونه و در این فکرا بودم که صدای اخباراز خونه اومد که گفت ماه گرفتگی صورت گرفته:/و یاد اولین ماه گرفتگی عمرم افتادم که چقدر ترسیدم :/چقدر گریه کردم :/و به همه میگفتم تا صبح زنده نمیمونیم هممون رو اتیش میزنه:/ چقدر بعد ها حسرتش رو خوردم که چرا ندیدم من:/
امروز که هوا به شدت جیگر سوز است وگرمای محبتش رو هم از ما دریغ نمی کنه اومدم نشستم پشت سیستم که آآآآآآآآی نفس کش برین کنار من دارم کار میکنم ... و الان عین یه مورچه افتاده در دام عنکبوت پشیمونم:|
خرید کرده بودم داشتم کارت میکشیدم که برقا رفت گفتن واستا تا موتور برق رو روشن کنن راه بیفتن بعد ...حس بدی بهم داد ...خیلی بد
+جهان سومی بودنم آرزوست