شب وقتی پیام دادم گفتم که من حوصله ندارم که دیر کنید و من تک تک زنگ بزنم بگم زود باشین اتوبوس داره میره و همگی گفتند که ما فردا قبل از تو ترمینالیم :|
و صبح شد و رفتم دیدم بلع همه هستن گل سر سبدشون که من باشم کم بود که اضافه شدم :|
اما در این وسط یکی از این دوستا نیومده بودن زنگ زدم که کجایی ؟! اتوبوس داره میره و تا دو ساعت دیگه اتوبوس نیس :|
این دوست محترم آنچنان التماسی که نگهش دارید رسیدم و اینا ... و بقیه دوستان این طرف در حال گاز زدن صندلی های اتوبوس بودن :|
اندکی نشستیم و پاهامون رو انداختیم روی هم و چون اول صبح بود خواب از چشمامون داشت میبارید که یدفعه دیدیم که این دوست ما با آنچنان سرعتی داره حیاط ترمینالو میدوعه که بخوره زمین هزار تیکه میشه:|
در حالی حواسش پی دویدن و رسوندن خودش به اتوبوس بود که وقتی وارد ترمینال شد تنها افراد حاضر در ترمینال که ما باشیم روندید و همچنان در حال دویدن به سمت حیاط پشی ترمینال بود که خودشو به اتوبوس برسونه و این موقعه ترس من این بود که این دوستان من ترمینال رو با همه کارکنانش گاز بگیرن و تمو کنن و برداشتم زنگ زدم به دوست دونده مارتونم که کجا میری بیا هنو نیم ساعت مونده بیا که ما تو سالنیم :|
دوست محترم بعد اومدمن به سالن: :|
من : نه استعدادت توی دو خوبه :D
بقیه: =))))
+نمیدونم دوی مارتون هم هر کی میره بعدش این همه نفس کم میاره یا فقط دوست من این طوری بود ؟!:|