دلツ

دلツ

اینجا زمین است رسم آدم هایش عجیب است!
اینجا گم که مى شوى
به جاى اینکه دنبالت بگردند فراموشت مى کنند.
:)

لوگوي وبلاگ دل

۴۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

نمیدونم چرا وقتی میرم از عابر بانک پول بگیرم وقتی منتظر میشم تا نفراتی که توی نوبت هستن کارشون رو انجام بدن تا نوبت من برسه هی این کارت فلک زده رو میزنم رو دستم:|و اون روز که رفتم یه پسری حدودا 22 ساله با اون موهای سیخ سیخیش و با اون لباس هاییی که انگار خیاطش پارچه کم آورده بود و با اون کفش های ورنی پشت عابر بانک بود قبل از من هم یه آقای میان سنی بود که هردو در انتظار بودین تا این آغا پسر کارش تموم بشه ... اما این اغا پسر نمیدونم میخواست چی رو ثابت کنه که اینقدر محکم و تند تند و پشت سر هم به این دکمه ها ضربه میزد که اگه با چکش میزدی بهشون اینقده صدا نمیداد ... حالا این ها به کنار بر میگشت و با یک حالت طلبکارانه منو آن آقای میان سال رو ور انداز میکرد که انگار گناه کردیم منتظر ماندیم تا اقا کارش تموم بشه و در این زمان  من کارت رو محکم تر میکوبیدم به دستم و آقای میان سال هم کلافه دستی به موهاش میکشید و یه هوفی میکرد ... تا این که کار این اقا پسر تموم شد و کارتش را بیرون کشید و میخواست برود و اون اقای میان سال حرکت کرد که به پشت عابر بانک بره که باز پسره برگشت و کارت رو وارد دستگاه کرد یعنی دلم میخواست برم خفه اش کنم اما باز گفتم دخترم یکم آروم باش یکم صبور باش:|...که باز دکمه ها رو باد شکنجه گرفت و بعد کارتش را بیرون کشید و رو به ما گفت اگه میخوایین پول بگیرین پول نمیده ها دستگاه...آقای میان سال گفت پول نمیده یه ساعت چیکار میکنی هی دکمه ها رو میزنی؟!!...گفت داشتم کارت به کارت میکردم اما الان که خواستم پول بگیرم گفت موجودی حساب کافی نیست ...من:O_0 موجودی کافی نیست رو برای حساب شما میگه نه که بخواد برای همه صدق کنه ... با پرویی و صد البته بهتره بگم با اعتماد به نفس بالا گفت : از من گفتن باز خودتون میدونین ... که مرد میان سال نگاهی بهم کرد و سری برای تاسف برای اون پسر تکون داد و من هم فقط در جوابش یه لبخند زدم:)

+اما دلم میخواست همچین بزنمش که ندونه چی شد... حیف نشد:|
  • asra ツ..
بعضی وقتا یکی بهم میگه مرض داری دستت خودت نیست ... الان که رفتم به یه نفر پیام دادم که برام پرسش نامه رو پر کنه چون گفته بود کمکم میکنه بعد یکم صبر نمیدونم چی شد رفتم پیامو پاک کردم شاید چون فکر کردم که ممکنه پیام رو بخونه و جواب نده ... شایدم مرض دارم دست خودم نیس:|

+ رولی و بق بقو دست شماها رو میبوسهپرسش نامه :))).... یه مقدارش هم خودم یه شب تا صبح بشینم حله:|
  • asra ツ..
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • asra ツ..
با این حجم حرص خوردن و اعصاب خوردی و فکر و استرس و اضطراب باید تخمین بزنن که چند روز میتونم دوام بیارم و به دیار باقی نشتافم ... خودم که ساعت های آینده رو پیش بینی میکنم اما باز عمر دست خداست:(
  • asra ツ..

الان اون بالا نشستی داری میبنی که امروز از هر طرف برام داره میباره کیف میکنی نه؟ دمت گرم بابا ... چرا این همه رو یه جا گره زدی؟ الان من گناهم چیه توی این هیری ویری که پرورپوزالمو گم کردم فقط تنها جایی که دارمش ایمیلمه باید همین امروز که ضروریه و لازم دارمش ارور بده و بگه رمزت درست نیست؟ دمت گرم بابا ... دیگه تعارف نکن باز چیزی مونده اگه


+ یه لحظه خواستم از یکی کمک بگیرم اما باز یه چی مانعم شد

  • asra ツ..

از اون جایی که برای این پایان نامه نکبتی، زهر ماری باید با spss هم کار کنم و از آن جایی که سپرده بودم یک کار بلدش رو پیدا کنن تا برام تحلیل هم بزنه امروز گفتن که 1200  میگیره تا انجام بده :(.. یعنی سر صبحی اونم شنبه ای اعصاب خوردی بهتر از این هم میشه مگه؟

شماها هم بلد نیستین؟


+ ای خدااااااا

  • asra ツ..

میشود تک تک کسانی که می آیند و این وب را می خوانند در این پست اعلام حضور کنند ؟ وخوشحالی را بر این بنده تقدیم کنند؟

چون هر بار میام اینجا یه نفر هست که در بست نشسته توی وب و جم نمیخوره انگار ... میخوام بدونم کار و زندگی نداره؟ برا چی همش اینجاس؟

حالا اونایی که میان وب و حضور دارن اعلام حضور کنن با تشکر

  • asra ツ..

به نظرتان نهار نیمرو بخورم خوب است؟ یا این که مربای آلبالو با نون؟ و یا این که ... و یا این که دیگه گزینه ای پیش رویم نیست ... اها میخوندم نهار نخوریم خوبه بس منم بچه حرف گوش کن نهار نمیخورم :))))

+ اما دلمان میخواهد یک دیگ بزرررررررررررررررررگ ماکارونی بود با ته دیگ محشرررررررررررررررررر همراه با سبزی خوردنی و ترشیو صد البته ترپ هم بود که چه بهتر... از اینا فقط نوشتنشون بهم میرسه و راه افتادن آب دهنم با تصوراتی که از این صحنه پر رنگ و لعاب کردم و راهی ندارم جز این که آب دهنمو قورت بدم و به کارم برسم :|

  • asra ツ..
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • asra ツ..

از در بیرون رفتم داشتم در رو قفل میکردم که یه ماشین نگه داشت پنجره سمت شاگرد رو داد پایین و گفت خانم ببخشید تو این کوچه کسی به اسم حسن هست؟ و برگشتم گفتم بله همین خونه روبه رویی... که برگشت گفت ببخشید ولی از فلان ده اومدن ... گفتم بس دربغلیش ... یه نگاه عاقل اندر سفیهی انداخت و من با همون نگاه عاقل اندر سفیهش خواستم تنهاش بزارم و راهمو بکشم و برم که گفت ببخشید خانم تو این کوچه حسن دیگه ای هست؟ گفتم که اگه حسن نام دیگه ای هم باشه من نمیشناسم ... که یدفعه گفت کنار بیمارستان شبا وای میسته و چای و وسایل میفروشه ... یه آها کشیده ای گفتم و گفتم بس در سومی رو بزنین ... تا حالا خودم دقت نکرده بودم که سه تا خونه کنار هم هر سه تا اسمشون حسنه ... هر چند خونه سومی رو من همیشه قوم مغول صدا میکنم بنابر این اسمش رو نمیدونستم :)))

فکر کنم حسن سومی هم همون فرد مورد نظر اون آقاهه نباشه :)))))

+ خواستین ادرس کسی رو بپرسین از یه کسی بپرسین که به ادمای اون محله و خود محله مسلط باشه نه یکی مثل من:|

  • asra ツ..