حرف زیاد دارما اما دیگه یه این نتیجه والا رسیدم که حرف نزدن بهتر از حرف زدنه:)
+راحت تره..آسونه تره
+ دیگه توجیح نمیکنی و توجیحت نمیکنن... دیگه کم کم عادت میکنی به حرف نزدن ... درسته یکم حجم حرف نزدنا اذیت میکنه ...اما من ترجیحش میدم :)
حرف زیاد دارما اما دیگه یه این نتیجه والا رسیدم که حرف نزدن بهتر از حرف زدنه:)
+راحت تره..آسونه تره
+ دیگه توجیح نمیکنی و توجیحت نمیکنن... دیگه کم کم عادت میکنی به حرف نزدن ... درسته یکم حجم حرف نزدنا اذیت میکنه ...اما من ترجیحش میدم :)
امروز برای دومین بار توی این هفته پشت در موندم و چقدر دلم میخواست بدون توجه به دیگران،نگاهاشون، حرفاشون، پچ پچ کردناشون و خیلی چیزای دیگه از دیوار بالا میرفتم و درو برای خودم باز میکردم ...شاید فقط یه دلیل محکم برای این که نرم از دیوار بالا داشتم ... از بلندی میترسم همین ... نمیترسیدم ،بعد ها ترسیدم
واقعا چرا من عطسه ام نمیگیره مگر این که سردرد داشته باشم؟ مرض داره فکر کنم:|
و واقعا چرا نصف شب سردرد میاد سراغ ادم ؟ نمیتونه عین بچه آدم به موقع درد کنه؟
+چی شد چرا ترمز کردی اینجا که هیچی نیست !!! بس چرا یدفعه زدی رو ترمز؟
_ کنجشکه داشت رد میشدسرعتمو کم نمیکرد میخورد به ماشین، گناه داشت
رفتم درست در گوشه ای از پارک نشستم که کامل به همه جای پارک اشراف داشته باشم البته قبلش از بوفه دم در پارک یه پفک با طعم کچاب خریدم ... در حال خوردن پفک و لذت بردن از طعمش بودم که چند عدد خانوم محترم بساطشان رو درست در جلو صندلی بنده پهن کردن و بنده به خودم زحمتی ندادم که بروم جایی دیگر چون حق تقدم با بنده بود که آنها شروع با جایی خوردن نمودند و یکی از افراد حاظر شروع کرد به سخنرانی و حرف از حجاب زدن ... که فرمودند نه مثل کسانی باشید که مانتو کوتاه و شلوار تنگ میپوشند و موهایشان از کجا تا کجا بیرون است و نه مثل کسانی که چادر سر میکنند و روسری گره میزنند ... خلاصه فرمود مثل کسانی باشید که مثل من حجابشان را رعایت می کنند و موهایشان بیرون نیست و یک مانتوی معمولی می پوشند که بدن نما نیست (حیف نمی تونم کلمه ای رو که به کار برد رو اینجا به کار ببر شما همون بدن نما رو بپذیرید:| )خلاصه بعد از سخنرانی مفصلش در این باره شروع کرد به نظر سنجی که آخر سر رو کرد به بنده گفت نظر تو چیه ؟!!... که بنده در اون زمان پفکام تموم شده بود انگشتامو که پفکی شده بودن لیس زدم و تو چششا زل زدم و گفتم که لیس زدن انگشتای پفکی از خود خوردن پفک باحال تره:)))
چشم تو در چشمم و این حال تماشایی و باران بزند وای
حدس تو از حسم و این حس معمایی و باران بزند وای
عطر نم و شرم کم و صوت تو در هر قدم و لرزش دستم
دست تو در دستم و رسوایی و باران بزند وای وای وای
ای وای چه حالی چه هوایی چه عبوری
ای وای چه احساس خدایی چه حضوری
من با تو و تو با من و پایان جدایی
ای وای چه رویایی چه حالی چه سروری
جان که هستم ز تو
جان که هستی ز من
جان که مستم ز تو
جان که مستی ز من
جانِ من از آن تو
جانِ تو درمان من
جانِ من و جان تو
جانِ تو و جان من
چشم تو در چشمم و این حال تماشایی و باران بزند وای
حدس تو از حسم و این حس معمایی و باران بزند وای
خیلی کم پیش میاد حالم در این حد کوک باشه ... الان از اون زمان های نادره (منظورم جدایی نادر از سیمین نیستا) ... الان هر کی هر چی بگه بدون لج بازی میگم چشم:)))))))
و
اما
حالا
یک
دو
سه
دست و جیغ و هورا اینه .... دیونه ام خودتونین:|
+اسرا بالا
_بلییییییییی
+ قبلنا یه غذا های عجیب غریب درست میکردی چند وقته خبری نیست چرا؟
_ الا یعنی خوشحالین که درست نمیکنم؟
+ چی بگم!!!: دی
_:|