+ لعنت به ژئو رفرنس کردن لعنت:(
توی بلاگفا بود که یکی از این وبلاگ نویس ها زیاد حال و روزای اون روز هاش خوب نبود ...ولی با این حال پست های شاد میزاشت... که یه روز یکی از این خواننده های خاموشش چراغش روشن شد... هر چند این نویسنده باهاش مثل بقیه برخورد میکرد... و روز ها و ماه ها سپری شدن و این خواننده و نویسنده شدند دو خواهر(شاید هم چیزی شبیه به خواهران غریب)...و اون نویسنده خودمم و خواننده هم همون رویای منه... شاید اگه آبجی داشتم اینقدر به فکرم نبود که این دختر به فکرمه ... شاید اگه آبجی داشتم وقتی حالم خوب نبود نمیتونست حالمو اینقدر که رویا خوب میکنه خوب بکنه شاید اگه آبجی داشتم ..........
خلاصه این که میگن از هر کسی تو دنیا چند نفر وجود دارن که شبیه هم هستن ... اما من میگم که تودنیا چند نفر هم هستن که اخلاق هاشون شبیه به همه... درست مثل من و رویا هر چند وقتی که میگه اذیت کردن من و تهدید کردنم براش بهترین تفریحه میفهممش :))... و این که ممکنه خیلیا ندونن که اینا چه حسی داره ... مثلا رویا بلده مثل خودم چطوری یکی رو یازیق کنه ... چطوری بهش گیر بده ... چطوری کاری کنه که طرف موهای سرشو از دم بِکنه... بلده کاری کنه که حرص بده...بلده چطوری از بین حرفا یه حرفی پیدا کنه که بهش گیر بده :))... درست مثل وفتی که اسم پستم رو گذاشته بود آرزو آرزو می ماند و رویا کچلم کرد که این آرزو کیه ؟!:|... بلد که لجبازی کنه و .....
و مهم تر از این که خیلی خوبه که یکی رو داشته باشین که حواسش بهتون باشه :)...خیلی خوبه که یکی بدونه که وقتی کامنتاتو بستی یعنی از سر یه چی عصبانی هستی و سیم های مغزت قاطی کرده و همه حرصت رو سر این کامنت دونی خالی کردی:)...خیلی خوبه که وقتی الکی به یکی میگی خوبم بفهمه که دروغ میگی:)
+ رویا اینقده کامنتای منو زیرو رو نکن :| و این که هیچ کس جای تو رو نمیگیره :)
++و من این روزها هر کاری میکنم که حال یه نفر خوب شه نمیشه(حالِ خوبِ تعداد اندک شماری برام مهمه ) ... شاید دنیا به حال خوبش نیاز داشته باشه :)
+ تصمیم گرفته بودم دیگه الان جوابمو ندی دیگه فردا گم و گور شم :|
_ از این تصمیما نگیر میزنم گم و گور شی:|
+ با منی؟O_o
_ نه:|
اگه دقت کرده باشین همه ماها یه حیوون خونگی داریم به اسم مورچه نمیدونم دیدین یا نه ؟! اما این حیوونا خیلی باحالن و در ضمن خیلی پررو :| خلاصه من با این حیوانات خدا به صورت مسالمت آمیز روزگار میگذرونم بر خلاف بقیه افراد خانواده:|
خلاصه قرار داد بستیم که کاری به کار هم نداشته باشیم تازه من بهشون اجازه میدم از کتابام استفاده کنن تا اطلاعاتشون در مورد آب و هوا بالا بره بتونن خوب حال گیری کنن از مردم :|
تا این که نامردی کردن و کلوچه ای که برا خودم خریده بودم رو خوردن :| بی ادبا :|
حالا در پی نقض قرار داد و تحریم و دشمنی هستیم :|زندگی مسالمت آمیز به اینا نیومده آخه نا انصافا گشنم بود :((
+ بهتره نفت بریزم تو لونشون:|
آخه یکی نیست به من بگه نونت نبود آبت نبود این درس خوندنت چی بود این وسط :((((
+الان مثلادارم درس میخونم:| و تا دوهفته دیگه باید ژئو رفرنس کار شده را تحویل استاده بدهم و هنوز هیچ کاری نکردم :|
من کلا آدم صبوریم و هر کسی هر چی بگه میگم باشه شاید ایندفه نفهمید شاید الان بعد گفتنش خودش پشیمون شد شاید عصبانی بود و هزار شاید دیگه که خودمو برای سه بارم که شده قانع میکنم و تا سه بار از کارش چشم پوشی میکنم اما وای به روزی که ادامه داشته باشه ...یه چی میشم بدتر از خودش و این اتفاق دقیقا دیشب افتاد که یه دوستی دارم که دوست داره به همه از بالا نگاه کنه و همه رو با حرفاش له کنه بهش سه بار فرصت دادم درس کنه لحن حرف زدنشو اما چهارمین بار شستم و پهنش کردم رو رخت :|
کلا بچه هر کی میخوان باشن باشن اما احترام و ادب رو به پول نمیدن باید به دست بیاری و اول از همه برا خودت احترام بزاری...و دست هم بالای دست زیاده فکر نکنن که هر چی اینا گفتن همه سر خم میکنن میگن چشم شایدم یکی مثل من با سر خم کردن الکی مشکل داشته باشه:)
یکی دیگه از کلمه هایی که ازش متنفرم کلمه ای به اسم " بفرما " هستش :|(حس میکنم یه جور کنایه داره توی این کلمه موج میزنه )
تازه اونم اگه از دست کسی دلخور باشم و من چیزی بگم اون بگه بفرما دیگه وا ویلا میشه :|
از این به بعد شیوه جواب دادن به کامنت ها و کامنت گذاشتن در وبلاگ ها رو تغییر میدم :)
هر چی که فکر کردم دیدم نه نمی شه من آدمی هستم که هیچ وقت از تغییر خوشش نیومده ... و تصمیم دارم مثل قبل باشم البته کسایی هم که ناراحتن میتونن بگم دیگه تو وبلاگ هاشون کامنت نزارم :)
امروز که داشتم چراغ های روشنو نگاه میکردم تو فهرست دنبال کنندگام دیدم اسم من تو یکی از وباست رفتم دیدم نه درسته
+ منو میگه ها ^_^
هر چند بعضی قسمت ها رو من کلا تکذیب میکنم حالا من فقط یه تیکشو که گفته من دوسش دارم اینا ... کاملا تکذیب میکنم :|
و این که این گندمی دنبال سمنو بود هی میگفت بیا دوست شیم منم تا به اکنون قبول نکردم :|
و این که شماها نمیدونین که من چه بچه خوبیم :))))
جایی شبیه به بره بیابون ایستاده بودم منتظر اتوبوس که تقریبا دوساعت رو سرپا بودم ولی اثری از اتوبوس نبود و تقریبا یه روز کامل و نصفی رو با کسی حرف نزده بودم بر عکس همیشه که حرف نمیزنم و همه شاکی از این که چرا حرف نمیزنم این بار دلم میخواست یکی باشه که حر فبزنم و حرف بزنم و حرف بزنم که در این دل خواستن برادر جان زنگ بزنه و بگه چه خبر:)
و تو یک ریز حرف بزنی و برادر جان با این که سرش شلوغ باشد دلش نیاد تلفن و قطع کنه و هی بگه خب و تو هی حرف بزنی و حرف بزنی حتی متوجه نباشی که تلفن قطع شده و تو داری حرف میزنی اون هم همه مدتی که برادرت رفته شارژ خریده آورده زده و به تو دوباره زنگ زده و تو همه این 15 دقیقه رو حرف زدی اونم با خودت و وقتی تلفن زنگ میزنه و متوجه میشی که همه این 15 دقیقه رو با خودت حرف زدی و حرفایی گفتی که گفته شدن اما هیچ وقت شنیده نشدن ... و با وجود این خوشحال از این که حرفاییی که جایی دورو بر گلوت گیر کرده بودن رو گفتی و بیشتر از این خوشحال که شنیده نشدن :)
+ با وجود این باز میگم که من آدم حرف زدن نیستم
+ خیلی خوبه همیشه یکی باشه که تو حرف بزنی و اون گوش کنه و هیچی نگه و آخرش بگی آخیش:)