وقتی این پیام رو دیدم یادم افتاد که وقتی یه نفر بهم گفت که وب بزن گفتم وب بزنم که چی بشه گفت میتونی وقتی ناراحتی ، خوشحالی ، عصبانی توش بنویسی و یه جورایی با خودت حرف بزنی ... اوایل متوجه نشدم که چی میگه اما وبو زدم بعدا رفته رفته نوشتم ، نوشتم از چیزایی که ناراحتم میکرد ، خوشحالم میکرد ، نوشتم حتی از آدمایی که دلگیر بودم ازشون ... شاید همه این حس دلگیری ، ناراحتی ، عصبانی ، خوشحال بودن لابه لای شعرا و متنهایی که میزاشتم وول میخوردن ... بقیه میمومدن و سرسری میخوندن و میرفتم اما مهم این بود که من اینا رو یه جا نوشتم و راحت شدم ... شاید وب برام شده بود یه دوست که هر وقت میخواستم صداش میکردم میومد جلوم مینشستو بدون این که حرفی بزنه قضاوتی بکنه باهاش حرف میزدم ... وقتی که خوندم نوشته دوباره سر حال و پر انرژی بشی فکر کردم من ؟ سرحال؟ پر انرژی ؟ مگه بودم که الانم بخوام دوباره سر حال و پر انرژی بشم ... نمیدونم چی شد که وبم رو شاد نوشتم شاید به خاطر دوستای مجازی که دارم ... شاید به خاطر این که هر وقت تلخ نوشتم اومدن گفتن عه دلمون گرفت یکم شاد بنویس تا یکم بخندیم ... شاد نوشتم تا بخندن... شاد نوشتم چون شادی حتی دوستای مجازی برام مهمه ...اما میخوام بعضی وقتا که دلم گرفته ... حال این روز هام روی گسله و هی پس لرزه داره اینجا بنویسم . و به این دوستم که نوشته بازم پر انرژی باشم بگم چشم سعیمو میکنم:)
+اینجا جا داره به دو نفر که اینجا پلاسن بگم رویا بخ بخ ، روان پریش، پر تکرار، فضول، کوفت گرفته گم شو سر درسو مشقت اینجا فضولی نکن :|
و به نفر دوم بگم که به قول رویا اینجا تخمه نشکون بروبه کارات برس وگرنه رویا جارو میده دستت:|