+ همچین آدم مهمیم به خصوص آنلاین بودنم:|
من دو روز که وقت برا خوندن امتحان میزارم برا نوشتن سوالا 10 دقیقه هم وقت نمیزارم
خسته ام :|
حوصله جواب ندارم :|
خوابم میاد:|
+ اسرا
_ بله؟
+ بیا دفترچتو ببر
_ دفترچه چی؟ نکنه حساب باز کردین برام ؟آره ؟
+ نخیر:|
_ بس چی؟
+ دفترچه بیمه (همون دفترچه سلامت)
_ برا منو که یه ماه هم نمیشه تمدید کردین که!!:|
+ نمیدونم رفتم مال خودمو تمدید کنم گفتن اینم برا دخترتونه
_ برا من؟O_o
+ نکنه قرار بمیرم ؟ راستشو بگین تحملشو دارم : دی
_ بیا برو سر درسات بیا برو:|
یعنی دارم فکر میکنم با دوتا دفترچه بیمه چیکار کنم !:|.... میگم برم دکتر بگم تو هر کدوم عشقت کشید بنویس یا بزارم کیفم به عنوان دفترچه یاداشت استفاده کنم ... خواستم بنویسم بقیه بگن اع اع چیکا میکنی بگم ما از اینا زیاد داریم : دی
+ از این که نمی تونم به وباتون سر بزنم حرص نخورین امتحان دارم امتحان .... اما چه کنم مرض پست گذاشتن دارم:|
ساعت 6 کلاس داشتیم تعدادمونم 3 نفر بود (که مام اومده بودیم بگیم از دفعه بود نیایم چون براش حضور و غیاب مهم بود ) وقتی کلاس تموم شد خواستیم از کلاس خارج شیم استاد به ما میگفت که بفرمایین بچه ها هم به استاد ،کلا تعارف بود که داشت از در کلاس بیرون میرف :|
نه برداشتم نه گذاشتم ... گفتم عه دیگه تعارف لازم نیس که اونی که مسلمه اینه که خانوما مقدم هستن بس با اجازه استاد :|... داشتم به این تعارفا خاتمه میدادم از کلاس میومدم بیرون که حواسم نبود که پا دری یکم بلند تره :| با کله رفتم بیرون :| عین سنگی که روی آب به صورت موجی پرت میکنی هی بلند میشه باز میخوره به آب منم هی بالو پر میزدم که زمین نخورم :|... تا این که به هزار جور جون کندن موفق شدم تعادلمو حفظ کنم :| ... مهم بعد اینه که برگشتم دیدم دوستام همو بغل کردن و از خنده شدن سیاه پوست و استادم کیفشو گذاشته زمین و نشسته روی صندلی راهرو و از خنده داره به پاش مشت میزنه :|... منم پیش دستی کردمو گفتم اتفاق خنده داری افتاده بگین مام بخندیم :|
+ خب اتفاقه پیش میاد دیگه ممکنه که پای آدم به درم گیر کنه این که خنده نداره :|
از من به شما جوانان وبلاگی نصیحت که دیدید یک عنکبوت کوچیک از بالا افتاد روتون خونسردی خودتونو حفظ کنین و با یک حرکت کوچیک و آروم مطمئن باشین که جان به جان آفرین تسلیم میکنه و دیگه نیازی نیس کولی بازی در بیارین بلند شین و داد و بیداد راه بندازین و از ترستون فرار کنین و موقع فرار دستتون بخوره به درو کبود شه بعدش هم با یک حرکت انتهاری که فکر میکنین با یه موجود فولاد زره طرفین همیچین بزنین که عنکبوته پرس بشه که هیچ استخونای بدن خودتونم به 18 قسمت مساوی تقسیم شه که هیچ جای دستتونم بمونه:|.... فقط تو این طور مواقع آروم و ریلکس باشین و مطمئن باشین که نیازی به حرکات جودو نیس:|
پدر بزرگم سواد نداشت
هر وقت می خواست به مادر بزرگم ابراز احساسات کند،
فقط میگفت:
چه خبر حاج خانوم؟!
و من پس از سالها فهمیدم
این یعنی
" دوستت دارم "